مطالب مفید و خواندنی ارسالی توسط کاربران
مدیر انجمن: naderloo
Re: مطالب مفید و خواندنی ارسالی توسط کاربران
[LEFT]آیا میدانستید که خورشید روزانه معادل صد و بیست و شش هزار میلیارد اسب بخار انرژی به زمین میفرستد ؟
آیا میدانستید که زمین از حیث بزرگی پنجمین و از حیث فاصله با خورشید، سومین سیاره منظومه شمسی است ؟
آیا میدانستید که هر ساله حدود پانصد شهابسنگ نسبتا" بزرگ به زمین برخورد میکند ؟
آیا میدانستید که ایرانیان اولین بار نمایش های همگانی (تئاتر) را اجرا نموده اند و همانها گریم و ساخت نقاب را در ۱۵ هزار سال پیش پایه گذارده اند ؟
آیا میدانستید که گرده گل هرگز فاسد نمی شود و از محدود مواد طبیعی است که تا زمان نامحدودی باقی می ماند ؟
آیا میدانستید که لاکپشت در بین جانوران جهان، طولانی ترین عمر را دارد و ممکن است تا۱۵۰سال عمر کند ؟
آیا میدانستید که بیشتر سردردهای معمولی از کم نوشیدن آب میباشد ؟
آیا میدانستید که نمک از پنج هزار سال پیش در سفره ما انسانها بوده است ؟
آیا میدانستید که خرگوش و طوطی تنها حیواناتی هستند که میتوانند بدون برگشتن اشیاء پشت سر خود را ببینند ؟
آیا میدانستید که زهر مار کبری بیشتر بر روی مراکز تنفسی اثر کرده و باعث خفگی صید میشود ؟
آیا میدانستید که شاهنامه فردوسی ۷۵۰۰۰ بیت دارد ؟
آیا میدانستید که جنین بعد از هفته هفدهم خواب هم میتواند ببیند ؟
آیا میدانستید که وقتی به خورشید نگاه میکنید صحنه ۸ دقیقه قبل از آن را مشاهده میکنید ؟
آیا میدانستید که زمین در آغاز پیدایش خود ۲۰۰۰ بار بزرگتر از حجم کنونی خود را داشته است ؟
آیا میدانستید که مایع موجود در نارگیل نارس را می توان بجای پلاسمای خون استفاده کرد ؟
آیا میدانستید که بیماری قند اولین عامل کوری در مردم جهان است ؟
آیا میدانستید که رشد کودک در بهار بیشتر است ؟
آیا میدانستید که در امریکا سالیانه ۸۵ میلیون تن کاغذ مصرف می شود ؟
آیا میدانستید که دریای مدیترانه بین ۳ قاره اروپا، آسیا و آفریقا قرار دارد ؟
آیا میدانستید که جرم زمین هشتاد و یک برابر ماه است ؟
آیا میدانستید که جویدن آدامس هنگام خورد کردن پیاز، مانع از اشکریزی شما میشود ؟
آیا میدانستید که برای تولید ۱ لیتر بنزین 23,5 تن گیاه در گذشته مدفون شده است ؟
آیا میدانستید که بیشترین عمل زیبایی در ایران انجام میشود ؟
آیا میدانستید که آدولف هیتلر، گیاهخوار بوده است ؟
آیا میدانستید که پشه های مالاریا دندان دارند ؟
آیا میدانستید که در جهان به ۶۰۰۰ زبان تکلم میشود ؟
آیا میدانستید که حلزون می تواند سه سال بخوابد ؟
آیا میدانستید که دلفین ها با یک چشم باز می خوابند ؟
آیا میدانستید که قلب زنان نسبت به مردان تندتر می زند ؟
آیا میدانستید که ناراحتی های پا در زنان ۴ برابر مردان است ؟
آیا میدانستید که کوسه ها از بیماری سرطان در امان هستند ؟
آیا میدانستید که هیچ گورخری، خط های مشابه دیگری ندارد ؟
آیا میدانستید که ۱۳ درصد جمعیت جهان، صحرانشین هستند ؟
آیا میدانستید که چهار پنجم جانوران را حشره ها تشکیل داده اند ؟
آیا میدانستید که تنها در یک پرواز، زنبور عسل به ۷۵ گل سر می زند ؟
آیا میدانستید که چشم انسان معادل یک دوربین ۱۳۵ مگاپیکسل است ؟
آیا میدانستید که ژاپن، پرمصرف ترین کشور جهان در زمینه انرژی است ؟
آیا میدانستید که در ساخت دیوار بزرگ چین، آرد برنج به کار رفته است ؟
آیا میدانستید که توماس ادیسون، مخترع برق از تاریکی وحشت داشت ؟
آیا میدانستید که یک کودک ۴ ساله روزانه بیش از ۴۰۰ سوال می پرسد ؟
آیا میدانستید که شیرها تا سن ۲ سالگی قادر به غرش کردن نمی باشند ؟
آیا میدانستید که در هر یک گرم خاک، حدود ۱۰ میلیون باکتری زندگی می کند ؟
آیا میدانستید که استرس باعث می شود، مرغ ها پرهای خود را از دست بدهند ؟
آیا میدانستید که تعداد مرغ ها در سراسر جهان تقریبا با جمعیت انسان مساوی است ؟
آیا میدانستید که به طور متوسط، هر فردی ۵ سال از عمر خودش را صرف خوردن می کند ؟
آیا میدانستید که سرعت خواندن از صفحه رایانه نسبت به کاغذ معمولی ۲۵ درصد کندتر است ؟
آیا میدانستید که نقاش معروف لئوناردو داوینچی معروف ترین نقاشی خود به نام مونالیزا را نه تاریخ زد و نه امضا کرد ؟
آیا میدانستید که نوشیدن قهوه در طولانی مدت در فشار خون خانمها تعادل ایجاد میکند ؟
آیا میدانستید که قدمت خالکوبی به بیش از ۵۰۰۰ سال میرسد ؟
آیا میدانستید که خوکها به دلیل فیزیک بدنی قادر به دیدن آسمان نیستند ؟
آیا میدانستید که آب دریا دارای طلاست و این مقدار در حدود ۴ گرم در هر میلیون تن آب است ؟
آیا میدانستید که روزانه ۱۴۰۰۰ نفر به بیماری ایدز مبتلا می شوند ؟
آیا میدانستید که مقاوم تریم ماهیچه در بدن زبان است ؟
آیا میدانستید که با پیشرفت علم هنوز برای دانشمندان ساختن عسل کشف نشده است ؟
آیا میدانستید که اولـیـن تــمـاس تـلفـنی ایـران سـال ۱۲۸۵ خـورشـیـدی در تـهـران برقرار شد ؟
آیا میدانستید که خوردن کاهو مانع ریزش و سفید شدن موها میگردد ؟
آیا میدانستید که در قدیم ارزش نمک بیش از طلا بوده و از نمک برای نگهداری غذا استفاده می شده است ؟
آیا میدانستید که از هر 10 نفر، یك نفر در سراسر جهان در جزیره زندگی میكند ؟
آیا میدانستید که 98 درصد وزن آب از اكسیژن تشكیل یافته است ؟
آیا میدانستید که تمامی پستانداران به استثنای انسان و میمون كور رنگ میباشند ؟
آیا میدانستید که عمر تمساح بیش از 100 سال میباشد ؟
آیا میدانستید که اشعه ایكس از بلور الماس عبور نمی كند ؟
آیا میدانستید که اثر لب و زبان هر كس مانند اثر انگشت او منحصر بفرد می باشد ؟
آیا میدانستید که سطح شهر مكزیك سالانه ۲۵ سانتیمتر نشست میكند ؟
آیا میدانستید که نصف افراد زیر ۲۵ سال جهان در هندوستان زندگی میکنند ؟
آیا میدانستید که غیر ممکن است که بتوانید با چشمان باز، عطسه کنید ؟
آیا میدانستید که قلب گنجشک 100 بار در دقیقه می زند ؟
آیا میدانستید که مورچه ها هم شمردن بلدند و قدم هایشان را برای مسیر یابی میشمارند ؟
آیا میدانستید که بازیافت تنها یک بطری شیشه ای، مقدار انرژی مورد نیاز یک لامپ ۱۰۰ واتی به مدت ۴ ساعت را تامین می کند ؟
آیا میدانستید که پرنده فلامینگو قادر است با سرعتی حدود ۵۵ کیلومتر در ساعت پرواز کند. این پرنده در یک شب حدود ۶۰۰ کیلومتر مسافت را طی می کند ؟[/LEFT]
آیا میدانستید که زمین از حیث بزرگی پنجمین و از حیث فاصله با خورشید، سومین سیاره منظومه شمسی است ؟
آیا میدانستید که هر ساله حدود پانصد شهابسنگ نسبتا" بزرگ به زمین برخورد میکند ؟
آیا میدانستید که ایرانیان اولین بار نمایش های همگانی (تئاتر) را اجرا نموده اند و همانها گریم و ساخت نقاب را در ۱۵ هزار سال پیش پایه گذارده اند ؟
آیا میدانستید که گرده گل هرگز فاسد نمی شود و از محدود مواد طبیعی است که تا زمان نامحدودی باقی می ماند ؟
آیا میدانستید که لاکپشت در بین جانوران جهان، طولانی ترین عمر را دارد و ممکن است تا۱۵۰سال عمر کند ؟
آیا میدانستید که بیشتر سردردهای معمولی از کم نوشیدن آب میباشد ؟
آیا میدانستید که نمک از پنج هزار سال پیش در سفره ما انسانها بوده است ؟
آیا میدانستید که خرگوش و طوطی تنها حیواناتی هستند که میتوانند بدون برگشتن اشیاء پشت سر خود را ببینند ؟
آیا میدانستید که زهر مار کبری بیشتر بر روی مراکز تنفسی اثر کرده و باعث خفگی صید میشود ؟
آیا میدانستید که شاهنامه فردوسی ۷۵۰۰۰ بیت دارد ؟
آیا میدانستید که جنین بعد از هفته هفدهم خواب هم میتواند ببیند ؟
آیا میدانستید که وقتی به خورشید نگاه میکنید صحنه ۸ دقیقه قبل از آن را مشاهده میکنید ؟
آیا میدانستید که زمین در آغاز پیدایش خود ۲۰۰۰ بار بزرگتر از حجم کنونی خود را داشته است ؟
آیا میدانستید که مایع موجود در نارگیل نارس را می توان بجای پلاسمای خون استفاده کرد ؟
آیا میدانستید که بیماری قند اولین عامل کوری در مردم جهان است ؟
آیا میدانستید که رشد کودک در بهار بیشتر است ؟
آیا میدانستید که در امریکا سالیانه ۸۵ میلیون تن کاغذ مصرف می شود ؟
آیا میدانستید که دریای مدیترانه بین ۳ قاره اروپا، آسیا و آفریقا قرار دارد ؟
آیا میدانستید که جرم زمین هشتاد و یک برابر ماه است ؟
آیا میدانستید که جویدن آدامس هنگام خورد کردن پیاز، مانع از اشکریزی شما میشود ؟
آیا میدانستید که برای تولید ۱ لیتر بنزین 23,5 تن گیاه در گذشته مدفون شده است ؟
آیا میدانستید که بیشترین عمل زیبایی در ایران انجام میشود ؟
آیا میدانستید که آدولف هیتلر، گیاهخوار بوده است ؟
آیا میدانستید که پشه های مالاریا دندان دارند ؟
آیا میدانستید که در جهان به ۶۰۰۰ زبان تکلم میشود ؟
آیا میدانستید که حلزون می تواند سه سال بخوابد ؟
آیا میدانستید که دلفین ها با یک چشم باز می خوابند ؟
آیا میدانستید که قلب زنان نسبت به مردان تندتر می زند ؟
آیا میدانستید که ناراحتی های پا در زنان ۴ برابر مردان است ؟
آیا میدانستید که کوسه ها از بیماری سرطان در امان هستند ؟
آیا میدانستید که هیچ گورخری، خط های مشابه دیگری ندارد ؟
آیا میدانستید که ۱۳ درصد جمعیت جهان، صحرانشین هستند ؟
آیا میدانستید که چهار پنجم جانوران را حشره ها تشکیل داده اند ؟
آیا میدانستید که تنها در یک پرواز، زنبور عسل به ۷۵ گل سر می زند ؟
آیا میدانستید که چشم انسان معادل یک دوربین ۱۳۵ مگاپیکسل است ؟
آیا میدانستید که ژاپن، پرمصرف ترین کشور جهان در زمینه انرژی است ؟
آیا میدانستید که در ساخت دیوار بزرگ چین، آرد برنج به کار رفته است ؟
آیا میدانستید که توماس ادیسون، مخترع برق از تاریکی وحشت داشت ؟
آیا میدانستید که یک کودک ۴ ساله روزانه بیش از ۴۰۰ سوال می پرسد ؟
آیا میدانستید که شیرها تا سن ۲ سالگی قادر به غرش کردن نمی باشند ؟
آیا میدانستید که در هر یک گرم خاک، حدود ۱۰ میلیون باکتری زندگی می کند ؟
آیا میدانستید که استرس باعث می شود، مرغ ها پرهای خود را از دست بدهند ؟
آیا میدانستید که تعداد مرغ ها در سراسر جهان تقریبا با جمعیت انسان مساوی است ؟
آیا میدانستید که به طور متوسط، هر فردی ۵ سال از عمر خودش را صرف خوردن می کند ؟
آیا میدانستید که سرعت خواندن از صفحه رایانه نسبت به کاغذ معمولی ۲۵ درصد کندتر است ؟
آیا میدانستید که نقاش معروف لئوناردو داوینچی معروف ترین نقاشی خود به نام مونالیزا را نه تاریخ زد و نه امضا کرد ؟
آیا میدانستید که نوشیدن قهوه در طولانی مدت در فشار خون خانمها تعادل ایجاد میکند ؟
آیا میدانستید که قدمت خالکوبی به بیش از ۵۰۰۰ سال میرسد ؟
آیا میدانستید که خوکها به دلیل فیزیک بدنی قادر به دیدن آسمان نیستند ؟
آیا میدانستید که آب دریا دارای طلاست و این مقدار در حدود ۴ گرم در هر میلیون تن آب است ؟
آیا میدانستید که روزانه ۱۴۰۰۰ نفر به بیماری ایدز مبتلا می شوند ؟
آیا میدانستید که مقاوم تریم ماهیچه در بدن زبان است ؟
آیا میدانستید که با پیشرفت علم هنوز برای دانشمندان ساختن عسل کشف نشده است ؟
آیا میدانستید که اولـیـن تــمـاس تـلفـنی ایـران سـال ۱۲۸۵ خـورشـیـدی در تـهـران برقرار شد ؟
آیا میدانستید که خوردن کاهو مانع ریزش و سفید شدن موها میگردد ؟
آیا میدانستید که در قدیم ارزش نمک بیش از طلا بوده و از نمک برای نگهداری غذا استفاده می شده است ؟
آیا میدانستید که از هر 10 نفر، یك نفر در سراسر جهان در جزیره زندگی میكند ؟
آیا میدانستید که 98 درصد وزن آب از اكسیژن تشكیل یافته است ؟
آیا میدانستید که تمامی پستانداران به استثنای انسان و میمون كور رنگ میباشند ؟
آیا میدانستید که عمر تمساح بیش از 100 سال میباشد ؟
آیا میدانستید که اشعه ایكس از بلور الماس عبور نمی كند ؟
آیا میدانستید که اثر لب و زبان هر كس مانند اثر انگشت او منحصر بفرد می باشد ؟
آیا میدانستید که سطح شهر مكزیك سالانه ۲۵ سانتیمتر نشست میكند ؟
آیا میدانستید که نصف افراد زیر ۲۵ سال جهان در هندوستان زندگی میکنند ؟
آیا میدانستید که غیر ممکن است که بتوانید با چشمان باز، عطسه کنید ؟
آیا میدانستید که قلب گنجشک 100 بار در دقیقه می زند ؟
آیا میدانستید که مورچه ها هم شمردن بلدند و قدم هایشان را برای مسیر یابی میشمارند ؟
آیا میدانستید که بازیافت تنها یک بطری شیشه ای، مقدار انرژی مورد نیاز یک لامپ ۱۰۰ واتی به مدت ۴ ساعت را تامین می کند ؟
آیا میدانستید که پرنده فلامینگو قادر است با سرعتی حدود ۵۵ کیلومتر در ساعت پرواز کند. این پرنده در یک شب حدود ۶۰۰ کیلومتر مسافت را طی می کند ؟[/LEFT]
Re: مطالب مفید و خواندنی ارسالی توسط کاربران
[CENTER]بهترین لحـظات زنـدگی از نـگاه چـارلی چاپلیـن
وقتی زندگی 100 دلیل برای گریه كردن
به تو نشون میده
تو 1000 دلیل برای خندیدن
به اون نشون بده
To fall in love
عاشق شدن
To laugh until it hurts your stomach
آنقدر بخندی که دلت درد بگیره
To find mails by the thousands when you return from a vacation
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری
To go for a vacation to some pretty place
برای مسافرت به یک جای خوشگل بری
To listen to your favorite song in the radio
به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی
To go to bed and to listen while it rains outside
به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی
To leave the Shower and find that the towel is warm
از حموم که اومدی بیرون ببینی حوله ات گرمه
To clear your last exam
آخرین امتحانت رو پاس کنی
To receive a call from someone, you don't see a lot, but you want to
کسی که معمولا زیاد نمیبینیش ولی دلت میخواد ببینیش بهت تلفن کنه
To find money in a pant that you haven't used since last year
توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمیکردی پول پیدا کنی
To laugh at yourself looking at mirror, making faces
برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی
Calls at midnight that last for hours
تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه
To laugh without a reason
بدون دلیل بخندی
To accidentally hear somebody say something good about you
بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف میکنه
To wake up and realize it is still possible to sleep for a couple of hours
از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم میتونی بخوابی
To hear a song that makes you remember a special person
آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما میاره
To be part of a team
عضو یک تیم باشی
To watch the sunset from the hill top
از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی
To make new friends
دوستای جدید پیدا کنی
To feel butterflies! In the stomach every time that you see that person
وقتی اونو میبینی دلت هری بریزه پایین
To pass time with your best friends
لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی
To see people that you like, feeling happy
کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی
See an old friend again and to feel that the things have not changed
یه دوست قدیمی رو دوباره ببینی و ببینی که فرقی نکرده
To take an evening walk along the beach
عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی
To have somebody tell you that he/she loves you
یکی رو داشته باشی که بدونی دوستت داره
remembering stupid things done with stupid friends. To laugh, laugh, and ... laugh
یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و ... باز هم بخندی
These are the best moments of life
اینها بهترین لحظههای زندگی هستند
Let us learn to cherish them
قدرشون رو بدونیم
"Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"
زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کرد بلکه یک هدیه است که باید ازش لذت برد"
[/CENTER]
وقتی زندگی 100 دلیل برای گریه كردن
به تو نشون میده
تو 1000 دلیل برای خندیدن
به اون نشون بده
To fall in love
عاشق شدن
To laugh until it hurts your stomach
آنقدر بخندی که دلت درد بگیره
To find mails by the thousands when you return from a vacation
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری
To go for a vacation to some pretty place
برای مسافرت به یک جای خوشگل بری
To listen to your favorite song in the radio
به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی
To go to bed and to listen while it rains outside
به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی
To leave the Shower and find that the towel is warm
از حموم که اومدی بیرون ببینی حوله ات گرمه
To clear your last exam
آخرین امتحانت رو پاس کنی
To receive a call from someone, you don't see a lot, but you want to
کسی که معمولا زیاد نمیبینیش ولی دلت میخواد ببینیش بهت تلفن کنه
To find money in a pant that you haven't used since last year
توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمیکردی پول پیدا کنی
To laugh at yourself looking at mirror, making faces
برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی
Calls at midnight that last for hours
تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه
To laugh without a reason
بدون دلیل بخندی
To accidentally hear somebody say something good about you
بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف میکنه
To wake up and realize it is still possible to sleep for a couple of hours
از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم میتونی بخوابی
To hear a song that makes you remember a special person
آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما میاره
To be part of a team
عضو یک تیم باشی
To watch the sunset from the hill top
از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی
To make new friends
دوستای جدید پیدا کنی
To feel butterflies! In the stomach every time that you see that person
وقتی اونو میبینی دلت هری بریزه پایین
To pass time with your best friends
لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی
To see people that you like, feeling happy
کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی
See an old friend again and to feel that the things have not changed
یه دوست قدیمی رو دوباره ببینی و ببینی که فرقی نکرده
To take an evening walk along the beach
عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی
To have somebody tell you that he/she loves you
یکی رو داشته باشی که بدونی دوستت داره
remembering stupid things done with stupid friends. To laugh, laugh, and ... laugh
یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و ... باز هم بخندی
These are the best moments of life
اینها بهترین لحظههای زندگی هستند
Let us learn to cherish them
قدرشون رو بدونیم
"Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"
زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کرد بلکه یک هدیه است که باید ازش لذت برد"
[/CENTER]
Re: مطالب مفید و خواندنی ارسالی توسط کاربران
[CENTER]تداوم یك زنـدگی
این یـک داستـان واقـعی است
اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است. دستشو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم، انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود، باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم، از من پرسید چرا؟! اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی.
اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک می ریخت. می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟ اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم. چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم"دوی" شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم. من و اون مدت ها بود که با هم غریبه شده بودیم من فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم. بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت نامه طلاق رو گرفتم. خونه، 30درصد شرکت و ماشین رو به اون دادم. اما اون یک نگاه به برگه ها کرد و بعد همه رو پاره کرد.
زنی که بیش از 10 سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعا متاسف بودم و می دونستم که اون 10 سال از عمرش رو برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی اش رو صرف من و زندگی با من کرده، اما دیگه خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم. بالاخره اون با صدای بلند شروع به گریه کرد، چیزی که انتظارش رو داشتم. به نظر من این گریه یک تخلیه هیجانی بود. بالاخره مسئله طلاق کم کم داشت براش جا می افتاد.
فردای اون روز خیلی دیر به خونه اومدم و دیدم که یک نامه روی میز گذاشته! به اون توجهی نکردم و رفتم توی رختخواب و به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم اون نامه هنوز هم همون جاست. وقتی اون رو خوندم دیدم شرایط طلاق رو نوشته. اون هیچ چیز از من نمی خواست به جز اینکه در این مدت یک ماه که از طلاق ما باقی مونده بهش توجه کنم. اون درخواست کرده بود که در این مدت یک ماه تا جایی که ممکنه هر دومون به صورت عادی کنار هم زندگی کنیم. دلیلش هم ساده و قابل قبول بود: پسرمون در ماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمی خواست که جدایی ما پسرمون رو دچار مشکل بکنه! این مسئله برای من قابل قبول بود. اما اون یک درخواست دیگه هم داشت: از من خواسته بود که بیاد بیارم که روز عروسی مون من اون رو روی دست هام گرفته بودم و به خانه آوردم و درخواست کرده بود که در یک ماه باقی مونده از زندگی مشترکمون هر روز صبح اون رو از اتاق خواب تا دم در به همون صورت روی دست هام بگیرم و راه ببرم!
خیلی درخواست عجیبی بود. با خودم فکر کردم حتما داره دیوانه می شه. اما برای این که آخرین درخواستش رو رد نکرده باشم موافقت کردم. وقتی این درخواست عجیب و غریب رو برای "دوی"تعریف کردم اون با صدای بلند خندید گفت: به هر حال باید با مسئله طلاق روبرو می شد، مهم نیست داره چه حقه ای به کار می بره.
مدت ها بود که من و همسرم هیچ تماسی با هم نداشتیم تا روزی که طبق شرایط طلاق که همسرم تعین کرده بود من اون رو بلند کردم و در میان دست هام گرفتم. هر دومون مثل آدم های دست و پاچلفتی رفتار می کردیم و معذب بودیم. پسرمون پشت ما راه می رفت و دست می زد و می گفت: بابا مامان رو تو بغل گرفته راه می بره.جملات پسرم دردی رو در وجودم زنده می کرد، از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و از اون جا تا در ورودی حدود 10متر مسافت رو طی کردیم. اون چشم هاشو بست و به آرومی گفت: راجع به طلاق تا روز آخر به پسرمون هیچی نگو! نمی دونم یک دفعه چرا این قدر دلم گرفت و احساس غم کردم. بالاخره دم در اون رو زمین گذاشتم. رفت و سوار اتوبوس شد و به طرف محل کارش رفت. من هم تنها سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. روز دوم هر دومون کمی راحت تر شده بودیم، می تونستم بوی عطرشو استشمام کنم. عطری که مدتها بود از یادم رفته بود.
با خودم فکر کردم من مدتهاست که به همسرم به حد کافی توجه نکرده بودم. انگار سال هاست که ندیدمش، من از اون مراقبت نکرده بودم. متوجه شدم که آثار گذر زمان بر چهره اش نشسته، چند تا چروک کوچک گوشه چشماش نشسته بود. لابلای موهاش چند تا تار خاکستری ظاهر شده بود! برای لحظه ای با خودم فکر کردم: خدایا من با او چه کار کردم؟! روز چهارم وقتی اون رو روی دست هام گرفتم حس نزدیکی و صمیمیت رو دوباره احساس کردم. این زن، زنی بود که 10 سال از عمر و زندگی اش رو با من سهیم شده بود. روز پنجم و ششم احساس کردم، صیمیت داره بیشتر و بیشتر می شه، انگار دوباره این حس زنده شده و دوباره داره شاخ و برگ می گیره. من راجع به این موضوع به "دوی" هیچی نگفتم. هر روز که می گذشت برام آسون تر و راحت تر می شد که همسرم رو روی دست هام حمل کنم و راه ببرم. با خودم گفتم حتما عضله هام قوی تر شده. همسرم هر روز با دقت لباسش رو انتخاب می کرد.
یک روز در حالی که چند دست لباس رو در دست گرفته بود احساس کرد که هیچ کدوم مناسب و اندازه نیستند. با صدای آروم گفت: لباس هام همگی گشاد شدند. و من ناگهان متوجه شدم که اون توی این مدت چه قدر لاغر و نحیف شده و به همین خاطر بود که من اون رو راحت حمل می کردم. انگار وجودش داشت ذره ذره آب می شد. گویی ضربه ای به من وارد شد، ضربه ای که تا عمق وجودم رو لرزوند. توی این مدت کوتاه اون چقدر درد و رنج رو تحمل کرده بود. انگار جسم و قلبش ذره ذره آب می شد. ناخوداگاه بلند شدم و سرش رو نوازش کردم. پسرم این منظره که پدرش، مادرش رو در آغوش بگیره و راه ببره تبدیل به یک جزء شیرین زندگی اش شده بود. همسرم به پسرم اشاره کرد که بیاد جلو و به نرمی و با تمام احساس اون رو در آغوش فشرد. من روم رو برگردوندم، ترسیدم نکنه که در روزهای آخر تصمیمم رو عوض کنم. بعد اون رو در آغوش گرفتم و حرکت کردم.
همون مسیر هر روز، از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و در ورودی. دست های اون دور گردن من حلقه شده بود و من به نرمی اون رو حمل می کردم، درست مثل اولین روز ازدواج مون. روز آخر وقتی اون رو در آغوش گرفتم به سختی می تونستم قدم های آخر رو بردارم. انگار ته دلم یک چیزی می گفت: ای کاش این مسیر هیچ وقت تموم نمی شد. پسرمون رفته بود مدرسه، من در حالی که همسرم در آغوشم بود با خودم گفتم: من در تمام این سالها هیچ وقت به فقدان صمیمیت و نزدیکی در زندگی مون توجه نکرده بودم.
اون روز به سرعت به طرف محل کارم رانندگی کردم، وقتی رسیدم بدون این که در ماشین رو قفل کنم ماشین رو رها کردم. نمی خواستم حتی یک لحظه در تصمیمی که گرفتم، تردید کنم. "دوی" در رو باز کرد و من بهش گفتم که متاسفم، من نمی خوام از همسرم جدا بشم! اون حیرت زده به من نگاه می کرد، به پیشانیم دست زد و گفت: ببینم فکر نمی کنی تب داشته باشی؟ من دستشو کنار زدم و گفتم: نه! متاسفم، من جدایی رو نمی خوام. این منم که نمی خوام از همسرم جدا بشم. به هیچ وجه نمی خوام اون رو از دست بدم. زندگی مشترک من خسته کننده شده بود، چون نه من و نه اون تا یک ماه گذشته هیچ کدوم ارزش جزییات و نکات ظریف رو در زندگی مشترکمون نمی دونستیم. زندگی مشترکمون خسته کننده شده بود نه به خاطر این که عاشق هم نبودیم بلکه به این خاطر که اون رو از یاد برده بودیم. من حالا متوجه شدم که از همون روز اول ازدواج مون که همسرم رو در آغوش گرفتم و پا به خانه گذاشتم موظفم که تا لحظه مرگ همون طور اون رو در آغوش حمایت خودم داشته باشم. "دوی" انگار تازه از خواب بیدار شده باشه در حالی که فریاد می زد در رو محکم کوبید و رفت.
من از پله ها پایین اومدم سوار ماشین شدم و به گل فروشی رفتم. یک سبد گل زیبا و معطر برای همسرم سفارش دادم. دختر گل فروش پرسید: چه متنی روی سبد گل تون می نویسید؟ و من در حالی که لبخند می زدم نوشتم: از امروز صبح، تو رو در آغوش مهرم می گیرم و حمل می کنم، تو رو با پاهای عشق راه می برم، تا زمانی که مرگ، ما دو نفر رو از هم جدا کنه و امیدوارم که فقط مرگ مارو از هم جدا کنه ...
درسته، جزئیات ظریفی توی زندگی ماها هست که از اهمیت فوق العاده ای برخورداره ولی در بعضی مواقع از اونها غافل هستیم. مسائل و نکاتی که برای تداوم و یک رابطه، مهم و ارزشمندند. این مسایل خانه مجلل، پول، ماشین و مسایلی از این قبیل نیست. این ها هیچ کدوم به تنهایی و به خودی خود شادی آفرین نیستند. پس در زندگی سعی کنید زمانی رو صرف پیدا کردن شیرینی ها و لذت های ساده زندگی تون کنید. چیزهایی رو که از یاد برده اید رو یادآوری و تکرار کنید و هر کاری رو که باعث ایجاد حس صمیمیت و نزدیکی بیشتر و بیشتر بین شما و همسرتون می شه، انجام بدید. زندگی خود به خود دوام پیدا نمی کنه.
به عشق عادت نكنید بلكه با عشق زندگی كنید
این شما هستید که باید باعث تداوم زندگی تون بشید
[/CENTER]
این یـک داستـان واقـعی است
اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است. دستشو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم، انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود، باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم، از من پرسید چرا؟! اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی.
اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک می ریخت. می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟ اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم. چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم"دوی" شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم. من و اون مدت ها بود که با هم غریبه شده بودیم من فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم. بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت نامه طلاق رو گرفتم. خونه، 30درصد شرکت و ماشین رو به اون دادم. اما اون یک نگاه به برگه ها کرد و بعد همه رو پاره کرد.
زنی که بیش از 10 سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعا متاسف بودم و می دونستم که اون 10 سال از عمرش رو برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی اش رو صرف من و زندگی با من کرده، اما دیگه خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم. بالاخره اون با صدای بلند شروع به گریه کرد، چیزی که انتظارش رو داشتم. به نظر من این گریه یک تخلیه هیجانی بود. بالاخره مسئله طلاق کم کم داشت براش جا می افتاد.
فردای اون روز خیلی دیر به خونه اومدم و دیدم که یک نامه روی میز گذاشته! به اون توجهی نکردم و رفتم توی رختخواب و به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم اون نامه هنوز هم همون جاست. وقتی اون رو خوندم دیدم شرایط طلاق رو نوشته. اون هیچ چیز از من نمی خواست به جز اینکه در این مدت یک ماه که از طلاق ما باقی مونده بهش توجه کنم. اون درخواست کرده بود که در این مدت یک ماه تا جایی که ممکنه هر دومون به صورت عادی کنار هم زندگی کنیم. دلیلش هم ساده و قابل قبول بود: پسرمون در ماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمی خواست که جدایی ما پسرمون رو دچار مشکل بکنه! این مسئله برای من قابل قبول بود. اما اون یک درخواست دیگه هم داشت: از من خواسته بود که بیاد بیارم که روز عروسی مون من اون رو روی دست هام گرفته بودم و به خانه آوردم و درخواست کرده بود که در یک ماه باقی مونده از زندگی مشترکمون هر روز صبح اون رو از اتاق خواب تا دم در به همون صورت روی دست هام بگیرم و راه ببرم!
خیلی درخواست عجیبی بود. با خودم فکر کردم حتما داره دیوانه می شه. اما برای این که آخرین درخواستش رو رد نکرده باشم موافقت کردم. وقتی این درخواست عجیب و غریب رو برای "دوی"تعریف کردم اون با صدای بلند خندید گفت: به هر حال باید با مسئله طلاق روبرو می شد، مهم نیست داره چه حقه ای به کار می بره.
مدت ها بود که من و همسرم هیچ تماسی با هم نداشتیم تا روزی که طبق شرایط طلاق که همسرم تعین کرده بود من اون رو بلند کردم و در میان دست هام گرفتم. هر دومون مثل آدم های دست و پاچلفتی رفتار می کردیم و معذب بودیم. پسرمون پشت ما راه می رفت و دست می زد و می گفت: بابا مامان رو تو بغل گرفته راه می بره.جملات پسرم دردی رو در وجودم زنده می کرد، از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و از اون جا تا در ورودی حدود 10متر مسافت رو طی کردیم. اون چشم هاشو بست و به آرومی گفت: راجع به طلاق تا روز آخر به پسرمون هیچی نگو! نمی دونم یک دفعه چرا این قدر دلم گرفت و احساس غم کردم. بالاخره دم در اون رو زمین گذاشتم. رفت و سوار اتوبوس شد و به طرف محل کارش رفت. من هم تنها سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. روز دوم هر دومون کمی راحت تر شده بودیم، می تونستم بوی عطرشو استشمام کنم. عطری که مدتها بود از یادم رفته بود.
با خودم فکر کردم من مدتهاست که به همسرم به حد کافی توجه نکرده بودم. انگار سال هاست که ندیدمش، من از اون مراقبت نکرده بودم. متوجه شدم که آثار گذر زمان بر چهره اش نشسته، چند تا چروک کوچک گوشه چشماش نشسته بود. لابلای موهاش چند تا تار خاکستری ظاهر شده بود! برای لحظه ای با خودم فکر کردم: خدایا من با او چه کار کردم؟! روز چهارم وقتی اون رو روی دست هام گرفتم حس نزدیکی و صمیمیت رو دوباره احساس کردم. این زن، زنی بود که 10 سال از عمر و زندگی اش رو با من سهیم شده بود. روز پنجم و ششم احساس کردم، صیمیت داره بیشتر و بیشتر می شه، انگار دوباره این حس زنده شده و دوباره داره شاخ و برگ می گیره. من راجع به این موضوع به "دوی" هیچی نگفتم. هر روز که می گذشت برام آسون تر و راحت تر می شد که همسرم رو روی دست هام حمل کنم و راه ببرم. با خودم گفتم حتما عضله هام قوی تر شده. همسرم هر روز با دقت لباسش رو انتخاب می کرد.
یک روز در حالی که چند دست لباس رو در دست گرفته بود احساس کرد که هیچ کدوم مناسب و اندازه نیستند. با صدای آروم گفت: لباس هام همگی گشاد شدند. و من ناگهان متوجه شدم که اون توی این مدت چه قدر لاغر و نحیف شده و به همین خاطر بود که من اون رو راحت حمل می کردم. انگار وجودش داشت ذره ذره آب می شد. گویی ضربه ای به من وارد شد، ضربه ای که تا عمق وجودم رو لرزوند. توی این مدت کوتاه اون چقدر درد و رنج رو تحمل کرده بود. انگار جسم و قلبش ذره ذره آب می شد. ناخوداگاه بلند شدم و سرش رو نوازش کردم. پسرم این منظره که پدرش، مادرش رو در آغوش بگیره و راه ببره تبدیل به یک جزء شیرین زندگی اش شده بود. همسرم به پسرم اشاره کرد که بیاد جلو و به نرمی و با تمام احساس اون رو در آغوش فشرد. من روم رو برگردوندم، ترسیدم نکنه که در روزهای آخر تصمیمم رو عوض کنم. بعد اون رو در آغوش گرفتم و حرکت کردم.
همون مسیر هر روز، از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و در ورودی. دست های اون دور گردن من حلقه شده بود و من به نرمی اون رو حمل می کردم، درست مثل اولین روز ازدواج مون. روز آخر وقتی اون رو در آغوش گرفتم به سختی می تونستم قدم های آخر رو بردارم. انگار ته دلم یک چیزی می گفت: ای کاش این مسیر هیچ وقت تموم نمی شد. پسرمون رفته بود مدرسه، من در حالی که همسرم در آغوشم بود با خودم گفتم: من در تمام این سالها هیچ وقت به فقدان صمیمیت و نزدیکی در زندگی مون توجه نکرده بودم.
اون روز به سرعت به طرف محل کارم رانندگی کردم، وقتی رسیدم بدون این که در ماشین رو قفل کنم ماشین رو رها کردم. نمی خواستم حتی یک لحظه در تصمیمی که گرفتم، تردید کنم. "دوی" در رو باز کرد و من بهش گفتم که متاسفم، من نمی خوام از همسرم جدا بشم! اون حیرت زده به من نگاه می کرد، به پیشانیم دست زد و گفت: ببینم فکر نمی کنی تب داشته باشی؟ من دستشو کنار زدم و گفتم: نه! متاسفم، من جدایی رو نمی خوام. این منم که نمی خوام از همسرم جدا بشم. به هیچ وجه نمی خوام اون رو از دست بدم. زندگی مشترک من خسته کننده شده بود، چون نه من و نه اون تا یک ماه گذشته هیچ کدوم ارزش جزییات و نکات ظریف رو در زندگی مشترکمون نمی دونستیم. زندگی مشترکمون خسته کننده شده بود نه به خاطر این که عاشق هم نبودیم بلکه به این خاطر که اون رو از یاد برده بودیم. من حالا متوجه شدم که از همون روز اول ازدواج مون که همسرم رو در آغوش گرفتم و پا به خانه گذاشتم موظفم که تا لحظه مرگ همون طور اون رو در آغوش حمایت خودم داشته باشم. "دوی" انگار تازه از خواب بیدار شده باشه در حالی که فریاد می زد در رو محکم کوبید و رفت.
من از پله ها پایین اومدم سوار ماشین شدم و به گل فروشی رفتم. یک سبد گل زیبا و معطر برای همسرم سفارش دادم. دختر گل فروش پرسید: چه متنی روی سبد گل تون می نویسید؟ و من در حالی که لبخند می زدم نوشتم: از امروز صبح، تو رو در آغوش مهرم می گیرم و حمل می کنم، تو رو با پاهای عشق راه می برم، تا زمانی که مرگ، ما دو نفر رو از هم جدا کنه و امیدوارم که فقط مرگ مارو از هم جدا کنه ...
درسته، جزئیات ظریفی توی زندگی ماها هست که از اهمیت فوق العاده ای برخورداره ولی در بعضی مواقع از اونها غافل هستیم. مسائل و نکاتی که برای تداوم و یک رابطه، مهم و ارزشمندند. این مسایل خانه مجلل، پول، ماشین و مسایلی از این قبیل نیست. این ها هیچ کدوم به تنهایی و به خودی خود شادی آفرین نیستند. پس در زندگی سعی کنید زمانی رو صرف پیدا کردن شیرینی ها و لذت های ساده زندگی تون کنید. چیزهایی رو که از یاد برده اید رو یادآوری و تکرار کنید و هر کاری رو که باعث ایجاد حس صمیمیت و نزدیکی بیشتر و بیشتر بین شما و همسرتون می شه، انجام بدید. زندگی خود به خود دوام پیدا نمی کنه.
به عشق عادت نكنید بلكه با عشق زندگی كنید
این شما هستید که باید باعث تداوم زندگی تون بشید
[/CENTER]
Re: مطالب مفید و خواندنی ارسالی توسط کاربران
[CENTER]جملات حکیمانه
تصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد .(( پائولوکوئیلو ))
-------
لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره میشود، میتواند لشکر شیران را که توسط یک گوسفند اداره میشود، شکست دهد. ((نارسیس))
-------
برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی ست. لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی .پرهایش را بزن...خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره ها پرت کند .
-------
هنگامی که دری از خوشبختی به روی ما بسته میشود ، دری دیگر باز می شود ولی ما اغلب چنان به دربسته چشم می دوزیم که درهای باز را نمی بینیم. ((هلن کلر ))
-------
برای پخته شدن کافیست که هنگام عصبانیت از کوره در نروید .
-------
همیشه بهترین راه را برای پیمودن می بینیم اما فقط راهی را می پیماییم که به آن عادت کرده ایم. (( پائولو کوئلیو))
-------
اندیشیدن به پایان هر چیز، شیرینی حضورش را تلخ می کند. بگذار پایان تو را غافلگیر کند، درست مانند آغاز.
-------
هیچ کس آنقدر فقیر نیست که نتواند لبخندی به کسی ببخشد و هیچ کس آنقدر ثروتمند نیست که به لبخندی نیاز نداشته باشد.
-------
بمانیم تا کاری کنیم نه کاری کنیم تا بمانیم.((دکتر شریعتی ))
-------
از حضرت عیسی(ع) پرسیدند که سخت ترین چیز در هستی چیست؟ گفت: خشم خدا. گفتند: از این خشم چگونه امان یابیم. گفت: ترک خشم خویش کنید تا ایمن از خشم خدا شوید.
-------
آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق می گردد، ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است. زیرا او دیگران را خوشبخت تر از آنچه هستند تصور می کند.
-------
سقف آرزوهایت را تا جایی بالا ببر که بتوانی چراغی به آن نصب کنی.
-------
لحظات شادی خدا را ستایش کن، لحظات سختی خدا را جستجو کن، لحظات آرامش خدا را مناجات کن، لحظات دردآور به خدا اعتماد کن، و در تمام لحظات خداوند را شکر کن.
-------
دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسن، مگه اینکه یکیشون برای دیگری بشکنه .
-------
شاد بودن بزرگترین انتقامی است که می توان از زندگی گرفت. ((ارنستو چه گوار))
-------
تاریخ یک ماشین خودکار و بی راننده نیست و به تنهایی استقلال ندارد، بلکه تاریخ همان خواهد شد که ما می خواهیم. ((ژان پل سارتر))
-------
بهترین اشخاص، کسانى هستند که اگر از آن ها تعریف کردید، خجل شوند و اگر بد گفتید، سکوت کنند.((جبران خلیل جبران))
-------
بخندیم ، امّا سرمایه خنده ما، گریه دیگران نباشد. ((استاد محمد تقی جعفری))
-------
مشکلی که با پول حل شود، مشکل نیست هزینه است!
-------
در زندگی از تصور مصیبت های بیشماری رنج بردم که هرگز اتفاق نیفتادند .
-------
ساده ترین کار جهان این است که خود باشی و دشوارترین کارجهان این است که کسی باشی که دیگران می خواهند
[/CENTER]
تصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد .(( پائولوکوئیلو ))
-------
لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره میشود، میتواند لشکر شیران را که توسط یک گوسفند اداره میشود، شکست دهد. ((نارسیس))
-------
برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی ست. لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی .پرهایش را بزن...خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره ها پرت کند .
-------
هنگامی که دری از خوشبختی به روی ما بسته میشود ، دری دیگر باز می شود ولی ما اغلب چنان به دربسته چشم می دوزیم که درهای باز را نمی بینیم. ((هلن کلر ))
-------
برای پخته شدن کافیست که هنگام عصبانیت از کوره در نروید .
-------
همیشه بهترین راه را برای پیمودن می بینیم اما فقط راهی را می پیماییم که به آن عادت کرده ایم. (( پائولو کوئلیو))
-------
اندیشیدن به پایان هر چیز، شیرینی حضورش را تلخ می کند. بگذار پایان تو را غافلگیر کند، درست مانند آغاز.
-------
هیچ کس آنقدر فقیر نیست که نتواند لبخندی به کسی ببخشد و هیچ کس آنقدر ثروتمند نیست که به لبخندی نیاز نداشته باشد.
-------
بمانیم تا کاری کنیم نه کاری کنیم تا بمانیم.((دکتر شریعتی ))
-------
از حضرت عیسی(ع) پرسیدند که سخت ترین چیز در هستی چیست؟ گفت: خشم خدا. گفتند: از این خشم چگونه امان یابیم. گفت: ترک خشم خویش کنید تا ایمن از خشم خدا شوید.
-------
آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق می گردد، ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است. زیرا او دیگران را خوشبخت تر از آنچه هستند تصور می کند.
-------
سقف آرزوهایت را تا جایی بالا ببر که بتوانی چراغی به آن نصب کنی.
-------
لحظات شادی خدا را ستایش کن، لحظات سختی خدا را جستجو کن، لحظات آرامش خدا را مناجات کن، لحظات دردآور به خدا اعتماد کن، و در تمام لحظات خداوند را شکر کن.
-------
دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسن، مگه اینکه یکیشون برای دیگری بشکنه .
-------
شاد بودن بزرگترین انتقامی است که می توان از زندگی گرفت. ((ارنستو چه گوار))
-------
تاریخ یک ماشین خودکار و بی راننده نیست و به تنهایی استقلال ندارد، بلکه تاریخ همان خواهد شد که ما می خواهیم. ((ژان پل سارتر))
-------
بهترین اشخاص، کسانى هستند که اگر از آن ها تعریف کردید، خجل شوند و اگر بد گفتید، سکوت کنند.((جبران خلیل جبران))
-------
بخندیم ، امّا سرمایه خنده ما، گریه دیگران نباشد. ((استاد محمد تقی جعفری))
-------
مشکلی که با پول حل شود، مشکل نیست هزینه است!
-------
در زندگی از تصور مصیبت های بیشماری رنج بردم که هرگز اتفاق نیفتادند .
-------
ساده ترین کار جهان این است که خود باشی و دشوارترین کارجهان این است که کسی باشی که دیگران می خواهند
[/CENTER]
- suldoz
- ØرÙÙ‡ ای
- پست: 515
- تاریخ عضویت: 02 ژانویه 2011 00:00
- حالت من: Badhal
- محل اقامت: نقده
- تماس:
Re: مطالب مفید و خواندنی ارسالی توسط کاربران
صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو می زند، و آن هم در تمام عمر، بیش از یك مرتبه نیست .
- suldoz
- ØرÙÙ‡ ای
- پست: 515
- تاریخ عضویت: 02 ژانویه 2011 00:00
- حالت من: Badhal
- محل اقامت: نقده
- تماس:
Re: مطالب مفید و خواندنی ارسالی توسط کاربران
[img]http://uc.niksalehi.com/up2/images/p399 ... یک%20ارتشی[/img]
کارت دعوت عروسی یک شهید والامقام
کارت دعوت عروسی یک شهید والامقام
صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو می زند، و آن هم در تمام عمر، بیش از یك مرتبه نیست .
- suldoz
- ØرÙÙ‡ ای
- پست: 515
- تاریخ عضویت: 02 ژانویه 2011 00:00
- حالت من: Badhal
- محل اقامت: نقده
- تماس:
Re: مطالب مفید و خواندنی ارسالی توسط کاربران
صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو می زند، و آن هم در تمام عمر، بیش از یك مرتبه نیست .
- suldoz
- ØرÙÙ‡ ای
- پست: 515
- تاریخ عضویت: 02 ژانویه 2011 00:00
- حالت من: Badhal
- محل اقامت: نقده
- تماس:
Re: مطالب مفید و خواندنی ارسالی توسط کاربران
سخنان فیثاغورث
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][CENTER]هرگز قبل از فکر کردن حرف نزن و کاری انجام مده. فیثاغورث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[FONT=Tahoma][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/FONT][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]آدمی را امتحان به کردار باید کرد نه به گفتار ،چه بیشتر مردم زشت کردار و نیکو گفتارند.فیثاغورث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[FONT=Tahoma][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/FONT][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]بایستی با روح خود آشنا شده و سعادت را در اعماق روح و قلب خود جستجو کنیم. فیثاغورث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[FONT=Tahoma][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/FONT][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]فرصت از دست مده و در کار سستی مکن که میوه آن ذلت است.فیثاغورث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[FONT=Tahoma][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/FONT][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]بهترین زمان برای تربیت اراده ، ایام جوانی است.فیثاغورث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[FONT=Tahoma][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/FONT][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]اراده انسانی در کنار سرنوشت او ایستاده و چرخ تکامل او را اداره میکند.فیثاغورٍث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[FONT=Tahoma][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/FONT][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]دوست تو کسی است که هرگاه کلمه حق از تو بشنود ، خشمناک نشود.فیثاغورث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[FONT=Tahoma][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/FONT][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]تا میتوانی دوست برای خودت آماده کن نه از برای مالت.فیثاغورث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[FONT=Tahoma][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/FONT][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]اصل حاکم بر زندگی ما انسانها احساس است.فیثاغورث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[FONT=Tahoma][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/FONT][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]خشم با دیوانگی آغاز میشود و با پشیمانی پایان میپذیرد.فیثاغورث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[FONT=Tahoma][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/FONT][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]بایستی با روح خود آشنا شده و سعادت را در ژرفای روح و قلب خود جستجو کنیم.فیثاغورٍث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[/JUSTIFY][/FONT][FONT=Tahoma][/FONT][FONT=Tahoma][JUSTIFY][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/JUSTIFY][/FONT][FONT=Tahoma][/FONT][FONT=Tahoma][JUSTIFY][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]اگر دوست تو مرتکب خطایی شد ، از دوستی او صرفنظر مکن ،زیا که انسان در معرض خطاست. فیثاغورث[/CENTER]
[/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][CENTER]هرگز قبل از فکر کردن حرف نزن و کاری انجام مده. فیثاغورث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[FONT=Tahoma][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/FONT][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]آدمی را امتحان به کردار باید کرد نه به گفتار ،چه بیشتر مردم زشت کردار و نیکو گفتارند.فیثاغورث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[FONT=Tahoma][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/FONT][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]بایستی با روح خود آشنا شده و سعادت را در اعماق روح و قلب خود جستجو کنیم. فیثاغورث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[FONT=Tahoma][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/FONT][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]فرصت از دست مده و در کار سستی مکن که میوه آن ذلت است.فیثاغورث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[FONT=Tahoma][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/FONT][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]بهترین زمان برای تربیت اراده ، ایام جوانی است.فیثاغورث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[FONT=Tahoma][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/FONT][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]اراده انسانی در کنار سرنوشت او ایستاده و چرخ تکامل او را اداره میکند.فیثاغورٍث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[FONT=Tahoma][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/FONT][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]دوست تو کسی است که هرگاه کلمه حق از تو بشنود ، خشمناک نشود.فیثاغورث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[FONT=Tahoma][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/FONT][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]تا میتوانی دوست برای خودت آماده کن نه از برای مالت.فیثاغورث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[FONT=Tahoma][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/FONT][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]اصل حاکم بر زندگی ما انسانها احساس است.فیثاغورث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[FONT=Tahoma][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/FONT][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]خشم با دیوانگی آغاز میشود و با پشیمانی پایان میپذیرد.فیثاغورث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[FONT=Tahoma][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/FONT][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]بایستی با روح خود آشنا شده و سعادت را در ژرفای روح و قلب خود جستجو کنیم.فیثاغورٍث[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[/JUSTIFY][/FONT][FONT=Tahoma][/FONT][FONT=Tahoma][JUSTIFY][CENTER]•.•.•.•.•.•.•.•.• جملات فیثاغورث •.•.•.•.•.•.•.•.•[/CENTER]
[/JUSTIFY][/FONT][FONT=Tahoma][/FONT][FONT=Tahoma][JUSTIFY][CENTER] [/CENTER]
[CENTER]اگر دوست تو مرتکب خطایی شد ، از دوستی او صرفنظر مکن ،زیا که انسان در معرض خطاست. فیثاغورث[/CENTER]
[/JUSTIFY][/FONT]
صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو می زند، و آن هم در تمام عمر، بیش از یك مرتبه نیست .
Re: جملات شریعتی درباره حضرت علی (ع)
ارزشهای علی در بینیازتر بودنش از دیگران نیست، بلکه در احساس کردنِ نیازهای بلندتر و متعالیتر اوست نسبت به دیگران و همچنین در احساس نیازمندتر بودن و احساس کمبود بیشتر کردن او در هستی است؛ که دیگران چنین احساسی را ندارند.
"کتاب نیایش"
"نویسنده:دکتر علی شریعتی"
"کتاب نیایش"
"نویسنده:دکتر علی شریعتی"
مردم جدید این دنیای مدرن،
بیشتر متمایل به تعقیب جمع هستند تا درک.
بیشتر متمایل به تعقیب جمع هستند تا درک.
Re: حضرت علی (ع)
دانش، میراثی ارزشمند و ادب، زیوری نیکو و فکر، آیینه ای درخشنده و شفاف و حوادث عبرت انگیز، بیم دهنده و اندرزگوست و برای تادیب خویشتن همین بس که آنچه برای دیگران نمی پسندی ترک کنی.
حضرت علی (ع)
حضرت علی (ع)
مردم جدید این دنیای مدرن،
بیشتر متمایل به تعقیب جمع هستند تا درک.
بیشتر متمایل به تعقیب جمع هستند تا درک.
Re: مطالب مفید و خواندنی ارسالی توسط کاربران
[FONT=Tahoma][RIGHT][HIGHLIGHT=#fdfbe9]آموزش را در خانواده و دانش را در جامعه می آموزند و بینش را در تفکرات تنهایی.[/HIGHLIGHT][/RIGHT][/FONT]
[FONT=Tahoma][RIGHT][HIGHLIGHT=#fdfbe9]کسی که آرمان نداشته باشد کمتر لاابالی ست تا کسی که راه رسیدن به آرمانش را نمی داند. [/HIGHLIGHT][/RIGHT][/FONT][FONT=Tahoma][/FONT][FONT=Tahoma][RIGHT][HIGHLIGHT=#fdfbe9]نیچه[/HIGHLIGHT][/RIGHT][/FONT]
[FONT=Tahoma]
[/FONT]
[FONT=Tahoma][RIGHT][HIGHLIGHT=#fdfbe9]کسی که آرمان نداشته باشد کمتر لاابالی ست تا کسی که راه رسیدن به آرمانش را نمی داند. [/HIGHLIGHT][/RIGHT][/FONT][FONT=Tahoma][/FONT][FONT=Tahoma][RIGHT][HIGHLIGHT=#fdfbe9]نیچه[/HIGHLIGHT][/RIGHT][/FONT]
[FONT=Tahoma]
[/FONT]
F.ghanbari8@gmail.com
Advanced Oxidation Processes
Electrochemical remediation
Risk assessment
Ethics in publication
Advanced Oxidation Processes
Electrochemical remediation
Risk assessment
Ethics in publication
- naderloo
- مدیر کل
- پست: 2793
- تاریخ عضویت: 08 نوامبر 2008 00:00
- حالت من: Khaste
- محل اقامت: تهران
- تماس:
Re: مطالب مفید و خواندنی ارسالی توسط کاربران
میگن شیطان با بنده ای همسفرشد موقع نمازصبح بنده نماز نخوند موقع ظهر وعصرهم نمازنخوند موقع مغرب وعشاء رسید بازم بنده نماز بجای نیاورد
موقع خواب شیطان به بنده گفت من باتو زیریک سقف نمیخوابم چون پنج وقت موقع نماز شد وتویک نماز نخوندی میترسم غضبی از آسمان براین سقف نازل بشه که من هم باتو شامل بشم
بنده گفت توشیطانی ومن بنده خدا .چطور غضب برمن نازل بشه؟
شیطان درجواب گفت من فقط یک سجده اونم به بنده خدانکردم ازبهشت رانده شدم وتاروز قیامت لعن شدم درصورتیکه تو از صبح تاحالا بایدچندسجده به خالق میکردی ونکردی وای به حال تو که ازمن بدتری؟؟؟؟
موقع خواب شیطان به بنده گفت من باتو زیریک سقف نمیخوابم چون پنج وقت موقع نماز شد وتویک نماز نخوندی میترسم غضبی از آسمان براین سقف نازل بشه که من هم باتو شامل بشم
بنده گفت توشیطانی ومن بنده خدا .چطور غضب برمن نازل بشه؟
شیطان درجواب گفت من فقط یک سجده اونم به بنده خدانکردم ازبهشت رانده شدم وتاروز قیامت لعن شدم درصورتیکه تو از صبح تاحالا بایدچندسجده به خالق میکردی ونکردی وای به حال تو که ازمن بدتری؟؟؟؟
Re: مطالب مفید و خواندنی ارسالی توسط کاربران
هفت پند مولانا:
-در پوشاندن خطای دیگران، شب باش
-در فروتنی، زمین باش
- در مهر و دوستی، خورشید باش
- در هنگام خشم و غضب، کوه باش
-در سخاوت و یاری به دیگران، دریا باش
-در کنار آمدن با دیگران، دریا باش
- خودت باش همان گونه که می نمایی
-در پوشاندن خطای دیگران، شب باش
-در فروتنی، زمین باش
- در مهر و دوستی، خورشید باش
- در هنگام خشم و غضب، کوه باش
-در سخاوت و یاری به دیگران، دریا باش
-در کنار آمدن با دیگران، دریا باش
- خودت باش همان گونه که می نمایی
You can win if you want
قدرت شفا بخشی دلفین ها
مطلب کمی طولانی است ولی قابل تامل!
از روزگاران قدیم دلفین ها نماد شادی ، هیجان ، مهربانی و به خصوص عشق بی قید و شرط بوده اند. دلفین ها حقیقتاً موجوداتی شگفت انگیز هستند. آنها بدون هیچ چشم داشتی به انسان عشق ورزیده اند و شاید همین ویژگی است که همواره انسان ها را به سوی خود جذب کرده اند. چشم های مهربان و چهره همیشه خندان این حیوانات بازیگوش و دوست داشتنی چیزی نیست که به این راحتی از یاد برود.
دلفین ها به شیوه خاص خود که به نوعی برای ما ناشناخته است باعث ارتقای سطح انرژی روانی انسان ها می شوند.
محققان با سنجش امواج مغز انسان پس از ارتباط و تماس نزدیک با دلفین ها دریافتند این ارتباط باعث ایجاد حالت ذهنی آلفا در آن می شود که می تواند در تقویت سیستم ایمنی نقش موثری داشته باشد برخی محققان نیروی دلفین ها در شفا بخشی را مربوط به شادی و شیطنت و انرژی مثبت بی پایان آنها دانسته اند.
علت این همه علاقه و محبت دلفین ها نسبت به انسان ها شناخته شده نیست. اما نکته بسیار جالب شباهت بسیار زیاد آنها به انسان است. در واقع بر خلاف تفاوت ظاهری دلفین ها بیش از آنچه فکرش را بکنیم با ما نقاط مشترک دارند. بررسی های انجام شده در دانشگاه تگزاس نشان داد از 22 کروموزوم دلفین ها 13 مورد با کروموزوم ها انسان یکسان است و 9 مورد باقی مانده به صورت ترکیبی از کروموزوم های انسانی و یا ترتیب متفاوتی از آن دیده شده اند.
علاوه بر این حجم مغز دلفین ها نسبت به جثه آنها پس از انسان در ردیف دوم قرار میگیرد و این نشان میدهد که دلفین ها پس از انسان از بیشترین درصد هوش برخوردار هستند. آنها همچنین در از نظر قابلیت ایجاد ارتباط موثر و نیز تقلید صدا استعداد خاصی دارند.
"جوان سی لیلی" محققی که سال های متمادی به طور دائم با دلفین ها شنا و به نحوی زندگی کرده است در مقاله خود با عنوان " دلفین ها با ما " می نویسد :
من از شنا کردن و زندگی با دلفین ها چیزهای زیادی آموختم. آنها به من می آموزند که :
* برای زندگی جمعی ارزش قایل باشیم.
* همیشه لبخند بر لب داشته باشیم.
* ارتباط چشم در چشم ارتباطی میان دو روح است.
* همواره حس شوخ طبعی را در خود حفظ کنیم.
* بیش از هر کار دیگری بازی کنیم. هرجا و در هر شرایطی !
( برگرفته از مقاله دلفین ها الهه عشق و مهربانی نوشته فریدون علیزاده در مجله دنیای شنا )
منبع :
http://seyedalishari.parsiblog.com
از روزگاران قدیم دلفین ها نماد شادی ، هیجان ، مهربانی و به خصوص عشق بی قید و شرط بوده اند. دلفین ها حقیقتاً موجوداتی شگفت انگیز هستند. آنها بدون هیچ چشم داشتی به انسان عشق ورزیده اند و شاید همین ویژگی است که همواره انسان ها را به سوی خود جذب کرده اند. چشم های مهربان و چهره همیشه خندان این حیوانات بازیگوش و دوست داشتنی چیزی نیست که به این راحتی از یاد برود.
دلفین ها به شیوه خاص خود که به نوعی برای ما ناشناخته است باعث ارتقای سطح انرژی روانی انسان ها می شوند.
محققان با سنجش امواج مغز انسان پس از ارتباط و تماس نزدیک با دلفین ها دریافتند این ارتباط باعث ایجاد حالت ذهنی آلفا در آن می شود که می تواند در تقویت سیستم ایمنی نقش موثری داشته باشد برخی محققان نیروی دلفین ها در شفا بخشی را مربوط به شادی و شیطنت و انرژی مثبت بی پایان آنها دانسته اند.
علت این همه علاقه و محبت دلفین ها نسبت به انسان ها شناخته شده نیست. اما نکته بسیار جالب شباهت بسیار زیاد آنها به انسان است. در واقع بر خلاف تفاوت ظاهری دلفین ها بیش از آنچه فکرش را بکنیم با ما نقاط مشترک دارند. بررسی های انجام شده در دانشگاه تگزاس نشان داد از 22 کروموزوم دلفین ها 13 مورد با کروموزوم ها انسان یکسان است و 9 مورد باقی مانده به صورت ترکیبی از کروموزوم های انسانی و یا ترتیب متفاوتی از آن دیده شده اند.
علاوه بر این حجم مغز دلفین ها نسبت به جثه آنها پس از انسان در ردیف دوم قرار میگیرد و این نشان میدهد که دلفین ها پس از انسان از بیشترین درصد هوش برخوردار هستند. آنها همچنین در از نظر قابلیت ایجاد ارتباط موثر و نیز تقلید صدا استعداد خاصی دارند.
"جوان سی لیلی" محققی که سال های متمادی به طور دائم با دلفین ها شنا و به نحوی زندگی کرده است در مقاله خود با عنوان " دلفین ها با ما " می نویسد :
من از شنا کردن و زندگی با دلفین ها چیزهای زیادی آموختم. آنها به من می آموزند که :
* برای زندگی جمعی ارزش قایل باشیم.
* همیشه لبخند بر لب داشته باشیم.
* ارتباط چشم در چشم ارتباطی میان دو روح است.
* همواره حس شوخ طبعی را در خود حفظ کنیم.
* بیش از هر کار دیگری بازی کنیم. هرجا و در هر شرایطی !
( برگرفته از مقاله دلفین ها الهه عشق و مهربانی نوشته فریدون علیزاده در مجله دنیای شنا )
منبع :
http://seyedalishari.parsiblog.com
مردم جدید این دنیای مدرن،
بیشتر متمایل به تعقیب جمع هستند تا درک.
بیشتر متمایل به تعقیب جمع هستند تا درک.
- suldoz
- ØرÙÙ‡ ای
- پست: 515
- تاریخ عضویت: 02 ژانویه 2011 00:00
- حالت من: Badhal
- محل اقامت: نقده
- تماس:
خواندنش را از دست ندهید
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمند تر هم هست؟[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفت: بله فقط یک نفر.[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]پرسیدند: چه كسی؟[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]...[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفت: سال ها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشههای خود و در حقیقت به طراحی مایکروسافت می اندیشیدم، روزی در فرودگاهی در نیویورک بودم که قبل از پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه مرا دید گفت این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت.[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفتم: آخه من پول خرد ندارم! گفت: برای خودت! بخشیدمش![/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]سه ماه بعد بر حسب تصادف باز توی همان فرودگاه و همان سالن پرواز داشتم. دوباره چشمم به یك مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همان بچه بهم گفت این مجله رو بردار برای خودت.
گفتم: پسرجون چند وقت پیش من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی تو هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه، بهش میبخشی؟! پسره گفت: آره من دلم میخواد ببخشم؛ از سود خودم میبخشم.[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]به قدری این جمله پسر و این نگاه پسر تو ذهن من موند که با خودم فکر کردم خدایا این بر مبنای چه احساسی این را میگوید؟![/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]بعد از 19 سال زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد رو پیدا کنم تا جبران گذشته رو بکنم.[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گروهی را تشکیل دادم و گفتم بروند و ببینند در فلان فرودگاه کی روزنامه میفروخته ...یک ماه و نیم تحقیق کردند تا متوجه شدند یک فرد سیاه پوست مسلمان بوده که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردند اداره؛ از او پرسیدم: منو میشناسی؟[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفت: بله! جنابعالی آقای بیل گیتس معروفید که دنیا میشناسدتون.[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفتم: سال ها قبل زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه میفروختی دو بار چون پول خرد نداشتم به من روزنامه مجانی دادی، چرا این کار را کردی؟[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفت: طبیعی است، چون این حس و حال خودم بود.[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفتم: حالا میدونی چه کارت دارم؟ میخواهم اون محبتی که به من کردی را جبران کنم.[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]جوان پرسید: چطوری؟[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفتم: هر چیزی که بخواهی بهت میدهم. خود بیلگیتس میگوید این جوان وقتی صحبت میکرد مرتب میخندید)جوان سیاه پوست گفت: هر چی بخوام بهم میدی؟[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفتم: هرچی که بخواهی![/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]اون جوان دوباره پرسید: واقعاً هر چی بخوام؟[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]بیل گیتس گفت: آره هر چی بخواهی بهت میدم، من به 50 کشور آفریقایی وام دادهام، به اندازه تمام آنها به تو میبخشم.[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]جوان گفت: آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی![/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفتم: یعنی چی؟ نمیتوانم یا نمیخواهم؟[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفت: میخواهی اما نمیتونی جبران کنی.[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]پرسیدم: چرا نمیتوانم جبران کنم؟[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]جوان سیاه پوست گفت: فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت میخواهی به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمیکنه. اصلا جبران نمیکنه. تازه لطف شما از سر ما زیاد هم هست![/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]بیل گیتس میگوید: همواره احساس میکنم ثروتمندتر از من کسی نیست جز این جوان 32 ساله مسلمان سیاه پوست.[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفت: بله فقط یک نفر.[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]پرسیدند: چه كسی؟[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]...[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفت: سال ها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشههای خود و در حقیقت به طراحی مایکروسافت می اندیشیدم، روزی در فرودگاهی در نیویورک بودم که قبل از پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه مرا دید گفت این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت.[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفتم: آخه من پول خرد ندارم! گفت: برای خودت! بخشیدمش![/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]سه ماه بعد بر حسب تصادف باز توی همان فرودگاه و همان سالن پرواز داشتم. دوباره چشمم به یك مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همان بچه بهم گفت این مجله رو بردار برای خودت.
گفتم: پسرجون چند وقت پیش من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی تو هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه، بهش میبخشی؟! پسره گفت: آره من دلم میخواد ببخشم؛ از سود خودم میبخشم.[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]به قدری این جمله پسر و این نگاه پسر تو ذهن من موند که با خودم فکر کردم خدایا این بر مبنای چه احساسی این را میگوید؟![/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]بعد از 19 سال زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد رو پیدا کنم تا جبران گذشته رو بکنم.[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گروهی را تشکیل دادم و گفتم بروند و ببینند در فلان فرودگاه کی روزنامه میفروخته ...یک ماه و نیم تحقیق کردند تا متوجه شدند یک فرد سیاه پوست مسلمان بوده که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردند اداره؛ از او پرسیدم: منو میشناسی؟[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفت: بله! جنابعالی آقای بیل گیتس معروفید که دنیا میشناسدتون.[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفتم: سال ها قبل زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه میفروختی دو بار چون پول خرد نداشتم به من روزنامه مجانی دادی، چرا این کار را کردی؟[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفت: طبیعی است، چون این حس و حال خودم بود.[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفتم: حالا میدونی چه کارت دارم؟ میخواهم اون محبتی که به من کردی را جبران کنم.[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]جوان پرسید: چطوری؟[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفتم: هر چیزی که بخواهی بهت میدهم. خود بیلگیتس میگوید این جوان وقتی صحبت میکرد مرتب میخندید)جوان سیاه پوست گفت: هر چی بخوام بهم میدی؟[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفتم: هرچی که بخواهی![/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]اون جوان دوباره پرسید: واقعاً هر چی بخوام؟[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]بیل گیتس گفت: آره هر چی بخواهی بهت میدم، من به 50 کشور آفریقایی وام دادهام، به اندازه تمام آنها به تو میبخشم.[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]جوان گفت: آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی![/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفتم: یعنی چی؟ نمیتوانم یا نمیخواهم؟[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گفت: میخواهی اما نمیتونی جبران کنی.[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]پرسیدم: چرا نمیتوانم جبران کنم؟[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]جوان سیاه پوست گفت: فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت میخواهی به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمیکنه. اصلا جبران نمیکنه. تازه لطف شما از سر ما زیاد هم هست![/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
[FONT=Tahoma][JUSTIFY][HIGHLIGHT=#ffffff][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]بیل گیتس میگوید: همواره احساس میکنم ثروتمندتر از من کسی نیست جز این جوان 32 ساله مسلمان سیاه پوست.[/FONT][/HIGHLIGHT][/JUSTIFY][/FONT]
صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو می زند، و آن هم در تمام عمر، بیش از یك مرتبه نیست .
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: Tbot و 0 مهمان