مطالب مفید و خواندنی ارسالی توسط کاربران

در این انجمن به متفرقه در موژ مهندسی بهداشت ایمنی و محیط زیست در مورد بهداشت ایمنی محیط زیست بهداشت محیط مهندسی بهداشت محیط بهداشت حرفه ای تصفیه آب تصفیه فاضلاب جزوه ارشد محیط زیست ایمنی میپردازید.

مدیر انجمن: naderloo

ارسال پست
نمایه کاربر
naderloo
مدیر کل
مدیر کل
پست: 2793
تاریخ عضویت: 08 نوامبر 2008 00:00
حالت من: Khaste
محل اقامت: تهران
تماس:

بازی شگفت انگیز مغز را ببینید

پست توسط naderloo »

بازی شگفت انگیز مغز را ببینید

- 1در صورتی که حرکت نقطه متحرک را تعقیب کنید تنهایک رنگ را می بینید، صورتی.

٢- حالا لحظاتی به علامت + که در وسط قراردارد خیره شوید. نقطه متحرک را پس از لحظاتی به رنگ سبز خواهید دید.

٣- حالا زمان بیشتری را بر روی علامت + تمرکز کنید، پس از لحظاتی نقاطصورتی آهسته آهسته ناپدید خواهند شد.

عجیب اینجاست که هیچ نقطه سبزی در این عکس در کار نیست و در واقع نقاط صورتی نیز ناپدید نمی شوند.
شما دسترسی جهت مشاهده فایل پیوست این پست را ندارید.
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
[CENTER]
تصویر

تصویر
[/CENTER]
zabihollahi
جدید
جدید
پست: 4
تاریخ عضویت: 06 آگوست 2010 00:00
حالت من: Badhal
محل اقامت: سبزوار
تماس:

پست توسط zabihollahi »

خیلی جالب بود آقای ندرلو ولی چرا اسمشو گذاشتن بازی شگفت انگیز مغز به نظرم این فقط یک خطای ساده چشم هستش چه اسمی براش گذاشتین تصویرتصویرتصویر
نمایه کاربر
naderloo
مدیر کل
مدیر کل
پست: 2793
تاریخ عضویت: 08 نوامبر 2008 00:00
حالت من: Khaste
محل اقامت: تهران
تماس:

پست توسط naderloo »

[JUSTIFY] ژاپنی‌ها عاشق ماهی تازه هستند. اما آب های اطراف ژاپن سال‌هاست که ماهی تازه ندارد. بنابر این برای غذا رساندن به جمعیت ژاپن قایق های ماهی گیری، بزرگتر شدند و مسافت های دورتری را پیمودند.. ماهیگیران هر چه مسافت طولانی تری را طی می‌کردند به همان میزان آوردن ماهی تازه بیشتر طول می‌کشید.

موفقیت
اگر بازگشت بیش از چند روز طول می‌کشید ماهی ها، دیگر تازه نبودند و ژاپنی ها مزه این ماهی را دوست نداشتند.
برای حل این مسئله،شرکت های ماهیگیری فریزرهایی در قایق هایشان تعبیه کردند.. آن ها ماهی ها را می‌گرفتند آن ها را روی دریا منجمد می‌کردند. فریزرها این امکان را برای قایق ها و ماهی گیران ایجاد کردند که دورتر بروند و مدت زمان طولانی تری را روی آب بمانند.
اما ژاپنی ها مزه ماهی تازه و منجمد را متوجه می‌شدند و مزه ماهی یخ زده را دوست نداشتند. بنابر این شرکت های ماهیگیری مخزن هایی را در قایق ها کار گذاشتند و ماهی را در مخازن آب نگهداری می‌کردند. ماهی ها پس از کمی‌تقلا آرام می‌شدند و حرکت نمی‌کردند. آنها خسته و بی رمق ، اما زنده بودند.
متاسفانه ژاپنی‌ها مزه ماهی تازه را نسبت به ماهی بی حال و تنبل ترجیح می‌دادند. زیرا ماهی ها روزها حرکت نکرده و مزه ماهی تازه را از دست داده بودند. باز ژاپنی ها مزه ماهی تازه را نسبت به ماهی بی حال و تنبل ترجیح می‌دادند. پس شرکت های ماهیگیری به گونه ای باید این مسئله را حل می‌کردند.

آنها چطور می‌توانستند ماهی تازه بگیرند؟
اگر شما مشاور صنایع ماهیگیری بودید، چه پیشنهادی می‌دادید؟

پول زیاد
به محض اینکه شما به اهدافتان می‌رسید مثلاً «یافتن یک همراه فوق العاده خوب ، تأسیس یک شرکت موفق ، پرداخت بدهی هایتان یا هر چیز دیگر» ممکن است شور و احساساتتان را از دست بدهید و دیگر به سخت کار کردن تمایل نداشته باشید ، لذا سست می‌شوید.
شما همین موضوع را در مورد برندگان بخت آزمائی که پولشان را به راحتی از دست می‌دهند، کسانی که ثروت زیادی برایشان به ارث می‌رسد و هرگز موفق نمی‌شوند و ملاکین و اجاره داران خسته ای که تسلیم مواد مخدر شده اند، شنیده و تجربه کرده اید.
این مسئله را رون هوبارد در اوایل سال های ۱۹۵۰دریافت:
" بشر تنها در مواجه با محیط چالش انگیز به صورت غریبی پیشرفت می‌کند "

منافع و مزیتهای رقابت
شما هر چه با هوش تر، مصرتر و با کفایت تر باشید از حل یک مسئله بیشتر لذت می‌برید. اگر به اندازه کافی مبارزه کنید و اگر به طور پیوسته در چالش ها پیروز شوید ، خوشبخت و خوشحال خواهید بود.

چطور ژاپنی‌ها ماهی‌ها را تازه نگه می‌دارند؟
برای نگه داشتن ماهی تازه شرکت های ماهیگیری ژاپن هنوز هم از مخازن نگهداری ماهی در قایق ها استفاده می‌کنند اما حالا آن ها یک کوسه کوچک به داخل هر مخزن می‌اندازند.
کوسه جندتایی ماهی می‌خورد اما بیشتر ماهی ها با وضعیتی بسیار سر زنده به مقصد می‌رسند. زیرا ماهی ها تلاش کردند.

توصیه :
-به جای دوری جستن از مشکلات به میان آن ها شیرجه بزنید.
-از بازی لذت ببرید.
-اگر مشکلات و تلاش هایتان بیش از حد بزرگ و بیشمار هستند تسلیم نشوید ، ضعف شما را خسته می‌کند به جای آن مشکل را تشخیص دهید.
-عزم بیشتر و دانش بیشتر داشته و کمک بیشتری دریافت کنید.
-اگر به اهدافتان دست یافتید ، اهداف بزرگتری را برای خود تعیین کنید .
-زمانی که نیازهای خود و خانواده تان را برطرف کردید برای حل اهداف گروه ، جامعه و حتی نوع بشر اقدام کنید.
-پس از کسب موفقیت آرام نگیرید ، شما مهارتهایی را دارید که می‌توانید با آن تغییرات و تفاوتهایی را در دنیا ایجاد کنید.
-در مخزن زندگیتان کوسه ای بیندازید و ببینید که واقعاً چقدر می‌توانید دورتر بروید شنا کنید. [/JUSTIFY]
این مطلب توسط کاربر محترم mohammad_yazdi ارسال شده است.
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
[CENTER]
تصویر

تصویر
[/CENTER]
نمایه کاربر
naderloo
مدیر کل
مدیر کل
پست: 2793
تاریخ عضویت: 08 نوامبر 2008 00:00
حالت من: Khaste
محل اقامت: تهران
تماس:

شصت و چهار مساویست با شصت و پنج !!!

پست توسط naderloo »

شاید باور کردنش سخت باشه ولی طبق استدلالی که در این تصویر متحرک توسط چینی ها بیان شده شصت و چهار مساویست با شصت و پنج !!!

این مطلب توسط کاربر محترم naene به سایت ارسال شده است.
شما دسترسی جهت مشاهده فایل پیوست این پست را ندارید.
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
[CENTER]
تصویر

تصویر
[/CENTER]
نمایه کاربر
naderloo
مدیر کل
مدیر کل
پست: 2793
تاریخ عضویت: 08 نوامبر 2008 00:00
حالت من: Khaste
محل اقامت: تهران
تماس:

پست توسط naderloo »

[JUSTIFY]مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفّقیت چیست. سقراط به او گفت، «فردا به کنار نهر آب بیا تا راز موفّقیت را به تو بگویم». صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به کنار رود رفت..

سقراط از او خواست که به سوی رودخانه او را همراهی کند. جوان با او به راه افتاد. به لبه رود رسیدند و به آب زدند و آنقدر پیش رفتند تا آب به زیر چانه آنها رسید.


ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زیر آب فرو برد. جوان نومیدانه تلاش کرد خود را رها کند، امّا سقراط آنقدر قوی بود که او را نگه دارد. مرد جوان آنقدر زیر آب ماند که رنگش به کبودی گرایید و بالاخره توانست خود را خلاصی بخشد.


همین که به روی آب آمد، اوّل کاری که کرد آن بود که نفسی بس عمیق کشید و هوا را به اعماق ریه فرو فرستاد.
سقراط از او پرسید، «زیر آب که بودی، چه چیز را بیش از همه مشتاق بودی؟»
گفت، «هوا».
سقراط گفت، «هر زمان که به همین میزان که اشتیاق هوا را داشتی موفقیت را مشتاق بودی، تلاش خواهی کرد که آن را به دست بیاوری؛ راز دیگر ندارد».

ارسال شده توسط کاربر محترم asm[/JUSTIFY]
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
[CENTER]
تصویر

تصویر
[/CENTER]
نمایه کاربر
naderloo
مدیر کل
مدیر کل
پست: 2793
تاریخ عضویت: 08 نوامبر 2008 00:00
حالت من: Khaste
محل اقامت: تهران
تماس:

پست توسط naderloo »

كلمات در درست كردن ، یا خراب كردن قدرت زیادی دارند. زمانی كه ما از كلمات استفاده می كنیم،‌به سادگی می توانیم به وسیله ی انتخاب كلمات حساسات را تغییر دهیم. در زندگی ارتباط با دیگران یكی از هدف ها و خواسته های بزرگ ما است. به وسیله ی كلمات مثبت و قدرتمند می توانید در ارتباط با دیگران مفید واقع شوید.
شما در پاسخ هایتان می توانید از كلمات یا تركیبی از كلمات استفاده كنید. برای مثال كلمه «مخصوص» را بیشتر مردم ( وخودتان) در پاسخ ها ممكن است مفهوم آن را به اشتباه برداشت كنید. با این حال اگر شما از تركیبی از این كلمات قدرتمندانه استفاده می كنید باید از انواع ساده ی آن استفاده كید تا منظورتان را به خوبی به طرف مقابل برسانید. برای مثال كلمه «خارق العاده» درپاسخ كلمه ای واضح است. اگر شما می گویید «من احساس خارق العاده ای دارم» منظورتان كاملا واضح است.
در بین كلمات زیر جستجو كنید و آن ها را برای هر موقعیت بسنجید.
101 كلمه قدرتمند

1- خارق العاده
2-شگفت انگیز
3-افسانه ای
4-با شكوه
5-خوب
6-بزرگ
7-بهترین
8-بهتر نسبت به همیشه
9-باور نكردنی
10-غیر قابل قبول
11-ترسناك
12-جالب
13-شگفت آور
14-حیرت آور
15-درخشان
16-عالی
17-هول ناك
18-ممتاز
19-قابل توجه
20-استثنایی
21-محسوس
22-غیر عادی
23-متحیر كننده
24-ترس آور
25-بسیار بزرگ
26-تابان
27-گیج كننده
28-بیرون از این دنیا
29-هنگفت
30-با جلال
31-مجلل
32-درجه عالی
33-جدی
34-بی همتا
35-غیر قابل لمس
36-شكست ناپذیر
37-بهترین نسبت به همیشه
38-عقب افتاده
39-بزرگ ترین
40-درجه یك
41-نخستین درجه
42-شاد
43-لذت بخش
44-سر سپرده
45-گیرا
46-بی كران
47-نا مشخص
48-بسیار
49-رو بالا ترین نقطه ی جهان
50-حیرت انگیز
51-با فكر پوف كرده
52-با فكر وحشت زده
53-مهیج
54-ترس امید بخش
55>- تماشایی
56-درخشنده
57-بی نهایت
58-مخصوصا
59-خاص
60-متناوب
61-با وقار
62-بی مانند
63-بی نظیر
64-اعلی
65-بی شكست
66-تسلط نا پذیر
67-مستبدانه
68-سعادتمند
69-سربلند
70-جذبه ای
71-فرخنده
72-خوشحال
73-سیر در عرش
74-محفوظ
75-الهام شده
76-گرانبها
77-آن طرف ایمان
78-غیر قابل ادراك
79-بهت زده
80-غیر قابل تعمق
81-سر در گم
82-افروزنده
83-متحیر
84-طاقت فرسا
85-ولخرج
86-بشاش
87-پر تلالو
88-مشتاقانه
89-بنیانی
90-سخت باور كردنی
91-آن طرف برابر كردن
92-بی مانند
93-تمام و كمال
94-تكمیل
95>- ایده آل
96-بی عیب
97-كامل
98-نهایی
99-فنا پذیر
100-مصمم
101-علاقه مند
؛ شاید این كلمات به تنهایی قدرتمند نباشند. اما تركیب آن ها با كلمات دیگر بسیار جالب می شود و در آن خلاقیت به كار رفته است. هر روزی را كه شروع می كنید به وسیله ی آن ها دیگران را از چگونگی وضع خود آگاه كنید. اگر شما بتوانید لبخند بزنید و آن ها را بروز دهید مسیر درست را رفته اید. به زودی شما احساس خواهید كرد خیلی ساده و قدرتمند به راه خود ادامه می دهید.
به یاد داشته باشید كه كلمات قدرتمند تر از آن اند كه مردم فكر می كنند. استفاده از كلمات قدرتمند شما را نسبت به دیگران برتر می كند چون بیشتر مردم خود را به تعداد كمی از واژگان محدود می كنند. اگر برای این تكنیك تلاش كنید برای شما فضای جدیدی در زندگی ایجاد می شود.
از حالا استفاده از كلمات قدرتمندانه را شروع كنید.


ارسال شده توسط کاربر محترم asm
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
[CENTER]
تصویر

تصویر
[/CENTER]
نمایه کاربر
naderloo
مدیر کل
مدیر کل
پست: 2793
تاریخ عضویت: 08 نوامبر 2008 00:00
حالت من: Khaste
محل اقامت: تهران
تماس:

پست توسط naderloo »

استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید:
به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟
شاگردان جواب دادند:
50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم
استاد گفت:
من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقاً وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.
استاد پرسید:خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟
یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد.
حق با توست.. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت: دقیقاً مشکلات زندگی هم مثل همین است.
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید.
اشکالی ندارد. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.
فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است.. اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.
به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!
دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری.
زندگی همین است!

ارسال شده توسط کاربر محترم asm
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
[CENTER]
تصویر

تصویر
[/CENTER]
نمایه کاربر
naderloo
مدیر کل
مدیر کل
پست: 2793
تاریخ عضویت: 08 نوامبر 2008 00:00
حالت من: Khaste
محل اقامت: تهران
تماس:

پست توسط naderloo »

روزگاری مردی فاضل زندگی می‌کرد. او هر روز از دیگران جدا می‌شد و دعا می‌کرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود.
یک روز هم‌چنان که دعا می‌کرد، ندایی به او گفت به‌جایی برود. در آن‌جا مردی را خواهد دید که راه حقیقت و خداوند را نشانش ‌خواهد داد. مرد وقتی این ندا را شنید، بی‌اندازه مسرور شد و به‌جایی که به او گفته شده بود، رفت. در آن‌جا با دیدن مردی ساده، متواضع و فقیر با لباس‌‌های مندرس و پاهایی خاک‌آلود، متعجب شد.
مرد آن اطراف را کاملاً نگاه کرد اما کس دیگری را ندید. بنابراین به مرد فقیر رو کرد و گفت: «روز شما به‌خیر» مرد فقیر به‌آرامی پاسخ داد:
پس مرد فاضل گفت:
مرد فقیر پاسخ داد:
تعجب مرد فاضل بیش‌‌تر شد:
مرد فقیر پاسخ داد:
مرد فاضل گفت:
مرد فقیر گفت: «با خوشحالی این‌کار را می‌کنم. تو روزی خیر را برایم آرزو کردی درحالی‌که من هرگز روز شری نداشته‌ام زیرا در همه‌حال، خدا را ستایش می‌کنم. اگر باران ببارد یا برف، اگر هوا خوب باشد یا بد، من هم‌چنان خدا را می‌پرستم. اگر تحقیر شوم و هیچ انسانی دوستم نباشد، باز خدا را ستایش می‌کنم و از او یاری می‌خواهم بنابراین هیچ‌گاه روز شری نداشته‌ام.
تو برایم خوشبختی آرزو کردی در حالی‌که من هیچ‌وقت بدبخت نبوده‌ام زیرا همیشه به درگاه خداوند متوسل بوده‌ام و می‌دانم هرگاه که خدا چیزی بر من نازل کند، آن بهترین است و با خوشحالی هر آن‌چه را برایم پیش‌بیاید، می‌پذیرم.
تو برایم خوشحالی آرزو کردی، در حالی‌که من هیچ‌گاه غمگین نبوده‌ام زیرا عمیق‌ترین آرزوی قلبی من، زندگی‌کردن بنا بر خواست و اراده‌ی خداوند است.»
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
[CENTER]
تصویر

تصویر
[/CENTER]
نمایه کاربر
naderloo
مدیر کل
مدیر کل
پست: 2793
تاریخ عضویت: 08 نوامبر 2008 00:00
حالت من: Khaste
محل اقامت: تهران
تماس:

پست توسط naderloo »

[JUSTIFY]
[font=Tahoma]- در زندگی روزمره‌ی خود، چه قدر زمان صرف پرداختن به علایق‌تان می‌کنید؟[/font]
[font=Tahoma]- آیا شما هم از زمره افرادی هستید که تمام زندگی‌شان را صرف کار و در‌آوردن پول می‌کنند؟[/font]
[font=Tahoma]- آیا کار زیاد، زندگی‌تان را پر کرده است؟ [/font]
[font=Tahoma]اگرچه در جامعه‌ی امروزی، کارِ بیش‌تر، به‌معنای تأمین بیش‌تر نیازهای اقتصادی‌ست اما در زندگی همه‌ی ما انسان‌ها، جایی‌ست که احساس می‌کنیم به‌قول معروف «بنزین تمام کرده‌ایم!» و دیگر رمقی برای ادامه‌ی مسیر پرفراز و نشیب زندگی نداریم؛ جایی‌ست که توقف می‌کنیم، بر‌می‌گردیم و به پشت‌سرمان نگاه می‌کنیم؛ به مسیری که در زندگی پیموده‌ایم تا به لحظه‌ی کنونی رسیده‌ایم. روز‌هایی هست که احساس نگرانی، گیجی و آشفتگی را تجربه می‌کنیم، زمانی‌که حس دلسردی و ناامیدی بر ما چیره می‌شود و با خود می‌اندیشیم که با وجود زحماتی که تا‌کنون کشیده‌ایم، به موفقیت کامل نرسیده‌ایم. می‌بینیم که عمری طول کشیده تا دنیای‌مان را به‌شکل کنونی در‌آوریم و حال، با آن‌که به همه‌ی خواسته‌های اقتصادی‌مان دست‌یافته‌ایم، احساس خوشبختی نمی‌کنیم زیرا خوشبختی هر فردی، در گروی آرامش روانی و آسایش فکری اوست و ما آن‌قدر در مسیر زندگی به دنبال مسائل اقتصادی دویده‌ایم که از لحظه‌ی استراحت و آرامش خویش، بی‌اعتنا عبور کرده‌ایم.[/font][font=Tahoma]اگر شما هم جزو افرادی هستید که با زور و تقلا به تکاپو سرگرمید و تمام اوقات‌تان صرف کار و تلاش فراوان شده، بایستید و زمانی را به خودتان اختصاص دهید! برای نمونه، اگر کارمندی هستید که مدت‌هاست دل‌تان برای دو ساعت خواب بیش‌تر لک‌زده، می‌توانید در یک روز تعطیل به‌جای این‌که از صبح زود بیدار شوید و به نظافت خانه بپردازید، چند ساعت بیش‌تر بخوابید و بقیه‌ی روز را با تنی آرام و روانی روشن به فعالیت بپردازید و یا اگر مدت‌هاست که آن‌قدر سرگرم کار و تلاش بوده‌اید که حتی به یک مسافرت کوتاه هم نرفته‌اید، می‌توانید برنامه‌ریزی کنید و تعطیلات آخر هفته را به یک سفر کوتاه بروید و آب و هوایی عوض کنید. [/font][font=Tahoma]هر‌چند وقت یک‌بار، زمانی را به خودتان اختصاص دهید، روزی مناسب را انتخاب کرده و از قبل برای آن روز برنامه‌ریزی نمایید؛ طوری‌که طی آن روز به فعالیت‌ها و کارهای مورد علاقه‌تان بپردازید. می‌توانید در آن روز به ورزش مورد علاقه‌تان بپردازید، برای خود گل بخرید، لباس مورد علاقه‌تان را بپوشید، به رستوران مورد علاقه‌تان بروید و بهترین غذای آن‌جا را سفارش‌دهید و در آرامش تمام، فارغ از افکار و مشکلات روزمره، غذای‌تان را میل‌کنید. می‌توانید در آن روز به خودتان هدیه دهید؛ به‌خاطر تمام زحماتی که تا‌کنون کشیده‌اید. در هر حال، این حق شماست که زمانی را به خود اختصاص دهید؛ پس سعی‌کنید در آن روز، فقط به خودتان فکر کنید؛ به آرامش فکری و آسایش روانی‌تان.[/font][font=Tahoma] [/font][font=Tahoma]برای خودتان وقت بگذارید! شما ارزش‌اش را دارید؛ ارزش احترام به خویشتن و محبت به خود را. [/font]
[/JUSTIFY]
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
[CENTER]
تصویر

تصویر
[/CENTER]
نمایه کاربر
naderloo
مدیر کل
مدیر کل
پست: 2793
تاریخ عضویت: 08 نوامبر 2008 00:00
حالت من: Khaste
محل اقامت: تهران
تماس:

پست توسط naderloo »

زیستن، زیباترین مفهوم در زندگی!

اگر احساس سرخوشی ندارید، باید سرمنشأ خستگی‌ها و بی‌حوصلگی‌های خود را دریابید؛ جهت این‌کار در وهله‌ی نخست، رویکرد و نگاه خود را شناخته و در راستای تغییر آن اقدام کنید، سپس الگوهای عملی-‌کاربردی خود که با توجه به تغییر نگرش‌تان آماده‌ی تحول‌اند را زیرورو کنید (کاری بسیار مشکل اما امکان‌پذیر است). در این مقاله می‌خواهیم دیوارهایی که با خود، کدری و دلتنگی به‌همراه داشته را فرو ریزیم و جهانی شاداب‌تر بنا نهیم.
به‌راستی چه‌کسی گفته که باید مانند دیگران باشید؟ چه‌کسی گفته که دیگران باید مانند شما باشند؟ نه، آن‌کار را بکنید و نه این‌کار را، بلکه به دیگران احترام بگذارید اما مانند خودتان باشید، از کلیشه‌های دیکته‌شده بیرون آیید، اصول و حدود تعریف‌شده و قانونمند را مراعات کنید تا این‌که به‌ هیچ‌کسی اجازه ندهید که به حیطه‌ی شخصی- شخصیتی شما تعرض کند:
-برای خودتان زندگی کنید و با معیارهای خود دمخور باشید و از این‌که براساس خودخواهی‌ها و تنگ‌نظری‌های دیگران حتی مورد نفرت قرارگیرید، ناراحت نباشید.
-دیوارهای خستگی و فرمایشی و مأیوس‌کننده را بشکنید، حتی اگر لازم شد خودتان را نیز بشکنید و از نو بسازید؛ طوری خود را بسازید که هم دوست داشته شوید و هم دوست بدارید، هم محترم باشید و هم محترمانه (با دیگران) رفتار کنید، خستگی‌های وجودتان را به‌در کنید و راه شادمانه‌زیستن را برگزینید.
-در راه شادمانی، از به حقارت‌کشیدن خود به‌در آیید و از گله‌مندی‌های کوچک و کم‌اهمیت صرف‌نظر کنید. سعی‌کنید هرگز چیزهای کوچک و پیش‌پاافتاده را نبینید؛ به‌ویژه در برابر کسانی‌ که از پرواز چیزی نمی‌دانند اما این‌طور وانمود می‌کنند که استاد پروازند، نه کم بیاورید و نه اوج بگیرید، زیرا «برای آنان ‌که از پرواز چیزی نمی‌دانند، هرچه بیش‌تر اوج بگیری، کوچک‌تری!»
بدون کم‌ترین دغدغه و دلواپسی، شادمانی را بخشی از زندگی خود کنید، هرچند غم و اندوه نیز جزئی از زندگی‌ست اما به آن بهای کم‌تری بدهید؛ به‌ گریه و زاری، دل‌گرفتگی، سوگ و غصه اجازه ندهید بیش از سهم خود، شما را دربر‌گیرد چرا که شادی، هسته‌ی مرکزی زندگی و غم و اندوه، یکی از هاله‌های پیرامونی آن است.
-به هرچیزی که وسیله‌ی آرامش است، بیش‌تر بها دهید و آن‌چه که شما را می‌آزارد، یا درست کنید یا از خود دورسازید. اگر کارتان آزارتان می‌دهد، آگاهانه و با درایت، در‌صدد یافتن کار مورد علاقه‌تان باشید. اگر دوست‌تان سبب رنج‌تان می‌شود، قاطع و باشهامت از او دست بکشید و درپی یافتن دوستانی دیگر باشید؛ دوستانی که راحت‌تر و عمیق‌تر همدیگر را درک‌کرده و به‌ هم صمیمانه و روراست احترام می‌گذارند. اگر همسایه‌تان شما را می‌آزارد، تمامی ارتباطات‌تان را با او قطع کنید؛ هرکس هرطور که می‌خواهد، فکر کند. همیشه و در همه‌جا اصل، خودتان هستید؛ در بازی زندگی،‌ آن‌کس که نقش اصلی را بازی می‌کند، خودتان هستید نه هیچ‌کس دیگر، پس به هیچ‌کس اجازه ندهید زندگی‌تان را به روزمرگی، تکرار و پوچی بکشاند.
-هرلحظه از زندگی، به‌قدری ارزشمند و گران‌بهاست که اگر حتی جانت را برایش بدهی، بازهم کم است و همین است که در اوج ایثار و اقتدار و دگر‌دوستی به این نتیجه می‌رسی که:

آن‌قدر زیباست این بی‌بازگشت کز برایش می‌توان از جان گذشت
-هرچه بیش‌تر شادباشی، درنتیجه بیش‌تر به زندگی دلبستگی خواهی داشت؛ آیا تا به‌حال فکر کرده‌اید که چرا این‌قدر زندگی‌تان را دوست‌دارید؟ زیرا زیباست؛ پس دوستش بدارید اما مواظب باشید که به‌خاطرش، به پیش‌پاافتادگی کشیده نشوید.
-بابت مشکلات و خطاهایی‌که مرتکب می‌شوید، نه بترسید و نه کم بیاورید؛ خطا جزئی از زندگی‌ست اما تداوم و تکرار آن، خانمان‌برانداز و فاجعه‌انگیز است.
-از تکانش‌های زندگی و چالش‌های آن غافل نشوید، زیرا عشق به زندگی و زیستن، در گرو هیجانات آن است. مخاطرات زندگی، از لذت و دلچسبی خاص خود برخوردار است. زندگی پرهیجان، به‌گونه‌ای‌ست که هرروز، هزاربار به پایان می‌رسی و باز از نو شروع می‌کنی. در زندگی پرچالش، ارزش سرخوشی و عشق، از نوعی دیگر است؛ هر لحظه ویژگی‌ها، شادی‌ها و غم‌های خاص خود را دارد.
-تفاوت افراد شاد و سرخوش، با افراد دل‌گرفته و دائم‌الغم، در این‌ست که جهان را به‌گونه‌ای متفاوت و بازاندیشانه نگاه می‌کنند؛ این‌گونه افراد:
خود را بدهکار دنیا دانسته، نه طلبکار از هرکس و هرچیز.
خود و دنیا را ارزشمند دانسته و دوست می‌دارند.
از توان تأثیرگذاری خوبی بر حوادث پیرامون خود برخوردارند.
بر خود مسلطند.
در مواقع ضروری و اجتناب‌ناپذیر، نه‌تنها افراد نزدیک را، که دنیا را به مبارزه می‌طلبند.
از اعتمادبه‌نفس و تعهد نسبت به خود و دیگران برخوردارند.
چیزی به‌نام «شکست» را نپذیرفته و معتقدند که هر رویدادی، نتیجه‌ی یک‌سری فعالیت‌ها‌ست که اگر به‌ نتایج مورد نظر بینجامد، «موفقیت» و در غیر این‌صورت «شکست» نامیده می‌شود.
بنابراین، آن‌گاه که بتوانید فکر و اندیشه کنید، می‌توانید الگوهای‌تان، باورهای‌تان و سپس رفتار و عملکردتان را دچار تغییر و تحول سازید و آن‌گاه که توانستید چنین کنید، قادر خواهید بود که همه‌ی زندگی‌تان را تغییر دهید. اگر کسی بتواند باورهایش را به‌درستی سازماندهی کند، به‌راحتی به خودکنترلی رسیده و درنتیجه، مطابق میل خود، به تقویت نقاط قوت‌اش پرداخته و درنهایت، قدرتمندانه عشق می‌ورزد، عمیقاً شاد است و آگاهانه دوست‌می‌دارد.


ارسال شده توسط کاربر محترم asm
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
[CENTER]
تصویر

تصویر
[/CENTER]
نمایه کاربر
naderloo
مدیر کل
مدیر کل
پست: 2793
تاریخ عضویت: 08 نوامبر 2008 00:00
حالت من: Khaste
محل اقامت: تهران
تماس:

پست توسط naderloo »

ریشه کلمه چس فیل از کجا آمده؟
شاید برای شما هم جالب باشه که بدونین چرا ما ایرانیها، به پاپ کرن میگیم چس فیل؟!
چون اين خوراكي خوشمزه نه به فيل ربط داره نه به چس...!!
اولین مدل پاپ کرن که وارد ایران شد، مربوط به یک شرکت انگلیسی بود به اسم چسترفیلد (Chesterfield )
و چون ما ایرانیها لهجه داریم در حد تیم ملی، این رو ساده سازی کردیم و گفتیم چس فیل!
شناختن محصولات مختلف به اسم اولین برند، توی ایران خیلی عادیه. مثل
آدامس، تافت، تاید، ریکا، وایتکس، ماتیک، کلینکس، و ...
حالا شما میتونین با خیال راحت این خوراکی رو بخورین و نگران چیزی نباشین
هرچی هم دوست دارین صداش کنین:

پاپ کرن، چس فیل، چسترفیلد، ذرت بو داده، گل بلال، یا هر چیز دیگه.


ارسال شده توسط کاربر محترم asm
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
[CENTER]
تصویر

تصویر
[/CENTER]
نمایه کاربر
AWWA
آماتور
آماتور
پست: 121
تاریخ عضویت: 20 می 2010 00:00
حالت من: Badhal
تماس:

پست توسط AWWA »

روزي کــه اميــرکبيــر گريــست

سال 1264 قمرى، نخستين برنامه‌ى دولت ايران براى واکسن زدن به فرمان اميرکبير آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ايرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امير کبير خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ويژه که چند تن از فالگيرها و دعانويس‌ها در شهر شايعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌يافتن جن به خون انسان مى‌شود
هنگامى که خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيمارى آبله جان باخته‌اند، امير بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مى کرد که با اين فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانويس‌ها و نادانى مردم بيش از آن بود که فرمان امير را بپذيرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند يا از شهر بيرون مى‌رفتند
روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پيرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبيده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بيمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امير به جسد کودک نگريست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هايتان آبله‌کوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبيم جن زده مى‌شود. امير فرياد کشيد: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اينکه فرزندت را از دست داده‌اى بايد پنج تومان هم جريمه بدهي.. پيرمرد با التماس گفت: باور کنيد که هيچ ندارم. اميرکبير دست در جيب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز
چند دقيقه ديگر، بقالى را آوردند که فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميرکبير ديگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گريستن کرد...
در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى اميرکبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند که دو کودک شيرخوار پاره دوز و بقالى از بيمارى آبله مرده‌اند.
ميرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است که او اين چنين هاى‌هاى مى‌گريد. سپس، به امير نزديک شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براى دو بچه‌ى شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست
امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان که ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشک‌هايش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم.
ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اينان خود در اثر جهل آبله نکوبيده‌اند
امير با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خيابانى مدرسه بسازيم و کتابخانه ايجاد کنيم، دعانويس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ايرانى‌ها اولاد حقيقى من هستند و من از اين مى‌گريم که چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند که در اثر نکوبيدن آبله بميرند
نمایه کاربر
naderloo
مدیر کل
مدیر کل
پست: 2793
تاریخ عضویت: 08 نوامبر 2008 00:00
حالت من: Khaste
محل اقامت: تهران
تماس:

پست توسط naderloo »

ارسالی توسط کاربر محترم:mohammad_yazdi

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

گر سوی مستان می روی، مستانه شو مستانه شو

او میگوید آری و آنچه میخواهی به تو میدهد.

او میگوید نه و چیز بهتری به تو میدهد.

او میگوید صبر کن و بهترین را به تو میدهد.
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
[CENTER]
تصویر

تصویر
[/CENTER]
hessam
جدید
جدید
پست: 10
تاریخ عضویت: 09 فوریه 2010 00:00
تماس:

پست توسط hessam »

مطالب بسیار جالبی بود.بخصوص لیوان آبتصویر
naene
فعال
فعال
پست: 217
تاریخ عضویت: 05 نوامبر 2009 00:00
حالت من: Badhal
تماس:

پست توسط naene »

[COLOR=#NaNNaNNaN]جا گذاشتن کتاب در مکان‌های عمومی رقتاری است که اکنون در ایتالیا و فرانسه هم رو به فزونی گذاشته. [/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]کسی که کتابش را در مکانی عمومی رها می‌کند، هویت خود را آشکار نمی‌کند و ادعایی هم بابت قیمت کتاب ندارد، اما یک درخواست از خواننده یا خوانندگان احتمالی بعدی دارد: [/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]شما نیز بعد از خواندن کتاب، آن را در محلی مشابه قرار دهید تا دیگران هم بتوانند از این اثر استفاده کنند.[/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]
رول هورنباکر

نخستین کسی بود که این حرکت را انجام داد…
[/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]او یک فروشنده کامپیوتر در ایالت میسوری امریکا بود و نام این رفتار را [/COLOR][COLOR=#NaNNaNNaN]Book Crossing[/COLOR][COLOR=#NaNNaNNaN] [/COLOR][COLOR=#NaNNaNNaN]گذاشت؛ یعنی کتاب در گردش. [/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]در فرانسه کتاب‌های در حال گردش از 10 هزار جلد فراتر رفته است. این رفتار جدید را می‌شود به نوعی "کمپین کتابخوانی" یا "کمپین به اشتراک گذاشتن کتاب" در نظر گرفت؛ کمپینی که می‌تواند به مثابه یک پروژه فرهنگی قابل تامل باشد. [/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]حالا رفتار مذکور به قدری در غرب رواج یافته که کم‌کم از ترکیه نیز سر درآورده است. [/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]در یکی از شهرهای ساحلی ترکیه کنار دریا قدم می‌زدم که کتابی روی شن‌ها توجهم را جلب کرد. فکر کردم حتما صاحب کتاب‌ فراموش کرده آن را با خود ببرد. برش داشتم و همین‌که چشمم به صفحه اولش افتاد؛ از خوشحالی در پوست خود نگنجیدم[/COLOR][COLOR=#NaNNaNNaN] !!! [/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]در صفحه اول کتاب یک نفر متن زیر را نوشته بود: [/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]من این کتاب را با علاقه خواندم و آن را در همان مکانی که به آخر رسانده بودم رها کردم. امیدوارم شما هم از این کتاب خوش‌تان بیاید. اگر از آن خوش‌تان آمد بخوانید و گرنه در همان نقطه‌ای که پیدایش کرده‌اید، بگذارید بماند اگر کتاب را خواندید شماره‌ای به تعداد خوانندگان اضافه کنید و با ذکر محل پایان مطالعه، در جایی رهایش کنید… [/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]در همان صفحه دستخط سومین خواننده توجهم را جلب کرد: خواننده شماره سه در ترکیه. [/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]پس تا به‌حال سه نفر که همدیگر را نمی‌شناسند این کتاب را خوانده‌اند. طبق اصلاعات موجود در همان صفحه، خواننده اول کتاب را در استانبول و خواننده دوم در شهر بُدروم مطالعه‌ی آن را به پایان رسانده و رهایش کرده بود. [/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]برای این سنت جدید کتابخوانی سایت اینترنتی‌ای راه‌اندازی شده تا علاقمندان بتوانند با عضویت در آن به رهگیری کتاب‌هایی که رها کرده‌اند، بپردازند. [/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]توصیه می‌کنم سری به سایت[/COLOR][COLOR=#NaNNaNNaN] [/COLOR][COLOR=#NaNNaNNaN] [/COLOR][COLOR=#NaNNaNNaN]
bookcrossing.com
[/COLOR][COLOR=#NaNNaNNaN]بزنید. [/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]طبق اطلاعات موجود در حال حاضر بیش از 2 میلیون و 500 هزار جلد کتاب که اطلاعات‌شان در این سایت ثبت شده در حال گردش هستند. [/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]هدف گردانندگان سایت یاد شده، تبدیل کردن دنیا به یک کتابخانه‌ی بزرگ است. [/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]از این به بعد اگر در کافه، در لابی هتل، یا سالن انتظار سینما کتابی را پیدا کردید، تعجب نکنید چون ممکن است با یک جلد "کتاب در گردش" روبرو شده باشید... [/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN](به نقل از پایگاه اطلاع رسانی شهر کتاب) [/COLOR]

[hr]
[COLOR=#NaNNaNNaN]سخن روز :[/COLOR]


[COLOR=#NaNNaNNaN]فقر همه جا سر ميكشد ...[/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]فقر ، گرسنگي نيست ، عرياني هم نيست ...[/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]فقر ، چيزي را " نداشتن " است ، ولي ، آن چيز پول نيست ، طلا و غذا نيست ...[/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]فقر ، همان گرد و خاكي است كه بر كتابهاي فروش نرفتهء يك كتابفروشي مي نشيند ...[/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]فقر ، تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است ،‌ كه روزنامه هاي برگشتي را خرد ميكند ...[/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]فقر ، كتيبهء سه هزار ساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند ...[/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]فقر ، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته ميشود ...[/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]فقر ، همه جا سر ميكشد ...[/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]فقر ، شب را " بي غذا " سر كردن نيست .. [/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN]فقر ، روز را " بي انديشه" سر كردن است[/COLOR]
[COLOR=#NaNNaNNaN] دکتر شریعتی[/COLOR]
هیچگاه به خاطر “هیچکس” دست از “ارزشهایت” نکش …
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !



الهه السادات امیری نایینی
ارسال پست

بازگشت به “متفرقه”

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: Google [Bot] و 0 مهمان