مطالب مفید و خواندنی ارسالی توسط کاربران
مدیر انجمن: naderloo
الفباء زندگی
[center][TABLE][TR][TD][CENTER][COLOR=#666666][COLOR=#ffc000][font=tahoma, sans-serif xml][COLOR=#002060]الف
[/font][/COLOR][font=tahoma, sans-serif xml][COLOR=#7b0099]اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها
[/font][/COLOR][/COLOR][font=tahoma, sans-serif xml]
[COLOR=#ffffbf][COLOR=#002060]ب
[/COLOR][/COLOR]بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم
[COLOR=#ffffbf][COLOR=#666666]
[/COLOR][/COLOR]پ
پویایی برای پیوستن به خروش حیات
[COLOR=#666666][COLOR=#002060]ت
[/COLOR][/COLOR]تدبیر برای دیدن افق فرداها
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ث
[/COLOR][/COLOR]ثبات برای ایستادن در برابر بازدارنده ها
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ج
[/COLOR][/COLOR]جسارت برای ادامه زیستن
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]چ
[/COLOR][/COLOR]چاره اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباه
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ح
[/COLOR][/COLOR]حق شناسی برای تزكیه نفس
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]خ
[/COLOR][/COLOR]خودداری برای تمرین استقامت
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]د
[/COLOR][/COLOR]دور اندیشی برای تحول تاریخ
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ذ
[/COLOR][/COLOR]ذكر گویی برای اخلاص عمل
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ر
[/COLOR][/COLOR]رضایت مندی برای احساس شعف
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ز
[/COLOR][/COLOR]زیركی برای مغتنم شمردن دم ها
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ژ
[/COLOR][/COLOR]ژرف بینی برای شكافتن عمق درد ها
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]س
[/COLOR][/COLOR]سخاوت برای گشایش كارها
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ش
[/COLOR][/COLOR]شایستگی برای لبریز شدن در اوج
[/font][/COLOR][/center][/TD][TD][center]
[font=Tahoma]ص[/font]
[font=Tahoma][COLOR=#7030a0]صداقت برای بقای دوستی[/font][/COLOR]
[font=Tahoma][COLOR=#0c0c0c]ض[/font][/COLOR]
[font=Tahoma][COLOR=#7030a0]ضمانت برای پایبندی به عهد[/font][/COLOR][font=tahoma, sans-serif xml]
[COLOR=#666666][COLOR=#002060]ط
[/COLOR][/COLOR]طاقت برای تحمل شكست
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ظ
[/COLOR][/COLOR]ظرافت برای دیدن حقیقت پوشیده در صدف
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ع
[/COLOR][/COLOR]عطوفت برای غنچه نشكفته باورها
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]غ
[/COLOR][/COLOR]غیرت برای بقای انسانیت
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ف
[/COLOR][/COLOR]فداكاری برای قلب های دردمند
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ق
[/COLOR][/COLOR]قدر شناسی برای گفتن ناگفته های دل
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ك
[/COLOR][/COLOR]كرامت برای نگاهی از سر عشق
[COLOR=#002060][COLOR=#666666]
گ
[/COLOR][/COLOR]گذشت برای پالایش احساس
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ل
[/COLOR][/COLOR]لیاقت برای تحقق امیدها
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]م
[/COLOR][/COLOR]محبت برای نگاه معصوم یك كودك
[COLOR=#002060][COLOR=#666666]
ن
[/COLOR][/COLOR]نكته بینی برای دیدن نادیده ها
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]و
[/COLOR][/COLOR]واقع گرایی برای دستیابی به كنه هستی
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ه
[/COLOR][/COLOR]هدفمندی برای تبلور خواسته ها
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ی
[/COLOR][/COLOR]یك رنگی برای گریز از تجربه دردهای مشترک[/font][/center][/TD][/TR][/TABLE][/CENTER][center]
[/center]
[/font][/COLOR][font=tahoma, sans-serif xml][COLOR=#7b0099]اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها
[/font][/COLOR][/COLOR][font=tahoma, sans-serif xml]
[COLOR=#ffffbf][COLOR=#002060]ب
[/COLOR][/COLOR]بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم
[COLOR=#ffffbf][COLOR=#666666]
[/COLOR][/COLOR]پ
پویایی برای پیوستن به خروش حیات
[COLOR=#666666][COLOR=#002060]ت
[/COLOR][/COLOR]تدبیر برای دیدن افق فرداها
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ث
[/COLOR][/COLOR]ثبات برای ایستادن در برابر بازدارنده ها
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ج
[/COLOR][/COLOR]جسارت برای ادامه زیستن
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]چ
[/COLOR][/COLOR]چاره اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباه
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ح
[/COLOR][/COLOR]حق شناسی برای تزكیه نفس
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]خ
[/COLOR][/COLOR]خودداری برای تمرین استقامت
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]د
[/COLOR][/COLOR]دور اندیشی برای تحول تاریخ
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ذ
[/COLOR][/COLOR]ذكر گویی برای اخلاص عمل
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ر
[/COLOR][/COLOR]رضایت مندی برای احساس شعف
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ز
[/COLOR][/COLOR]زیركی برای مغتنم شمردن دم ها
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ژ
[/COLOR][/COLOR]ژرف بینی برای شكافتن عمق درد ها
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]س
[/COLOR][/COLOR]سخاوت برای گشایش كارها
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ش
[/COLOR][/COLOR]شایستگی برای لبریز شدن در اوج
[/font][/COLOR][/center][/TD][TD][center]
[font=Tahoma]ص[/font]
[font=Tahoma][COLOR=#7030a0]صداقت برای بقای دوستی[/font][/COLOR]
[font=Tahoma][COLOR=#0c0c0c]ض[/font][/COLOR]
[font=Tahoma][COLOR=#7030a0]ضمانت برای پایبندی به عهد[/font][/COLOR][font=tahoma, sans-serif xml]
[COLOR=#666666][COLOR=#002060]ط
[/COLOR][/COLOR]طاقت برای تحمل شكست
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ظ
[/COLOR][/COLOR]ظرافت برای دیدن حقیقت پوشیده در صدف
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ع
[/COLOR][/COLOR]عطوفت برای غنچه نشكفته باورها
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]غ
[/COLOR][/COLOR]غیرت برای بقای انسانیت
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ف
[/COLOR][/COLOR]فداكاری برای قلب های دردمند
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ق
[/COLOR][/COLOR]قدر شناسی برای گفتن ناگفته های دل
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ك
[/COLOR][/COLOR]كرامت برای نگاهی از سر عشق
[COLOR=#002060][COLOR=#666666]
گ
[/COLOR][/COLOR]گذشت برای پالایش احساس
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ل
[/COLOR][/COLOR]لیاقت برای تحقق امیدها
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]م
[/COLOR][/COLOR]محبت برای نگاه معصوم یك كودك
[COLOR=#002060][COLOR=#666666]
ن
[/COLOR][/COLOR]نكته بینی برای دیدن نادیده ها
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]و
[/COLOR][/COLOR]واقع گرایی برای دستیابی به كنه هستی
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ه
[/COLOR][/COLOR]هدفمندی برای تبلور خواسته ها
[COLOR=#002060]
[COLOR=#002060]ی
[/COLOR][/COLOR]یك رنگی برای گریز از تجربه دردهای مشترک[/font][/center][/TD][/TR][/TABLE][/CENTER][center]
[/center]
هیچگاه به خاطر “هیچکس” دست از “ارزشهایت” نکش …
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !
الهه السادات امیری نایینی
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !
الهه السادات امیری نایینی
نبوغ !
در یك شركت بزرگ ژاپنی كه تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یك مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد:
شكایتی از سوی یكی مشتریان به كمپانی رسید . او اظهار داشته بود كه هنگام خرید یك بسته صابون متوجه شده بود كه آن قوطی خالی است .
بلافاصله با تاكید و پیگیریهای مدیریت ارشد كارخانه این مشكل بررسی ، و دستور صادر شد كه خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تكرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید .
مهندسین نیز دست به كار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند :
پایش ( مونیتورینگ ) خط بسته بندی با اشعه ایكس
بزودی سیستم مذكور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ، دستگاه تولید اشعه ایكس و مانیتورهائی با رزولوشن بالا نصب شده و خط مذبور تجهیز گردید .
سپس دو نفر اپراتور نیز جهت كنترل دائمی پشت آن دستگاهها به كار گمارده شدند تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند.
نكته جالب توجه در این بود كه درست همزمان با این ماجرا ، مشكلی مشابه نیز در یكی از كارگاههای كوچك تولیدی پیش آمده بود اما آنجا یك كارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و كم خرجتر حل كرد :
تعبیه یك دستگاه پنكه در مسیر خط بسته بندیتا قوطی خالی را بادببرد !!!
[center]هر احمقی می تواند چیزها را بزرگتر، پیچیده تر و خشن تر کند؛ برای حرکت در جهت عکس، به کمی نبوغ و مقدار زیادی جرات نیاز است.[/center]
[center] آلبرت انشتین[/center]
شكایتی از سوی یكی مشتریان به كمپانی رسید . او اظهار داشته بود كه هنگام خرید یك بسته صابون متوجه شده بود كه آن قوطی خالی است .
بلافاصله با تاكید و پیگیریهای مدیریت ارشد كارخانه این مشكل بررسی ، و دستور صادر شد كه خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تكرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید .
مهندسین نیز دست به كار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند :
پایش ( مونیتورینگ ) خط بسته بندی با اشعه ایكس
بزودی سیستم مذكور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ، دستگاه تولید اشعه ایكس و مانیتورهائی با رزولوشن بالا نصب شده و خط مذبور تجهیز گردید .
سپس دو نفر اپراتور نیز جهت كنترل دائمی پشت آن دستگاهها به كار گمارده شدند تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند.
نكته جالب توجه در این بود كه درست همزمان با این ماجرا ، مشكلی مشابه نیز در یكی از كارگاههای كوچك تولیدی پیش آمده بود اما آنجا یك كارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و كم خرجتر حل كرد :
تعبیه یك دستگاه پنكه در مسیر خط بسته بندیتا قوطی خالی را بادببرد !!!
[center]هر احمقی می تواند چیزها را بزرگتر، پیچیده تر و خشن تر کند؛ برای حرکت در جهت عکس، به کمی نبوغ و مقدار زیادی جرات نیاز است.[/center]
[center] آلبرت انشتین[/center]
هیچگاه به خاطر “هیچکس” دست از “ارزشهایت” نکش …
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !
الهه السادات امیری نایینی
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !
الهه السادات امیری نایینی
نا امیدنباشید
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم و
زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم
امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند
رنگین کمانی به ازای هر طوفان
لبخندی به ازای هر اشک
دوستی فداکار به ازای هر مشکل
نغمه ای شیرین به ازای هر آه
و اجابتی نزدیک برای هر دعا
وامیدوارم هیچ کس از درگاه خداوند نا امید نشه
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم و
زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم
امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند
رنگین کمانی به ازای هر طوفان
لبخندی به ازای هر اشک
دوستی فداکار به ازای هر مشکل
نغمه ای شیرین به ازای هر آه
و اجابتی نزدیک برای هر دعا
وامیدوارم هیچ کس از درگاه خداوند نا امید نشه
هیچگاه به خاطر “هیچکس” دست از “ارزشهایت” نکش …
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !
الهه السادات امیری نایینی
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !
الهه السادات امیری نایینی
روزي سوراخ كوچكي در يك پيله ظاهر شد. شخصي نشست و ساعت ها تقلاي پروانه براي بيرون آمدن از سوراخ كوچك پيله را تماشا كرد. آن گاه تقلاي پروانه متوقف شد و به نظر رسيد كه خسته شده و ديگر نمي تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص مصمم شد كه به پروانه كمك كند و با برش قيچي سوراخ پيله را گشاد كرد. پروانه به راحتي از پيله خارج شد، اما جثه اش ضعيف و بال هايش چروكيده بودند. آن شخص به تماشاي پروانه ادامه داد. او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحكم شود و از جپه او محافظت كند.
اما چنين نشد ! در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را زير زمين بخزد و هرگز نتوانست با بال هايش پرواز كند.
آن شخص مهربان نفهميد كه ...
محدوديت پيله و تقلا براي خارج شدن از سوراخ ريز آن را خدا براي پروانه قرار داده بود، تا با آن وسيله مايعي از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پيله به او امكان پرواز دهد.
گاهي اوقات در زندگي فقط به تقلا نياز داريم. اگر خداوند مقرر مي كرد بدون هيچ مشكلي زندگي كنيم، فلج مي شديم به اندازه كافي قوي نمي شديم و هرگز نمي توانستيم پرواز كنيم.
[center]
[HIGHLIGHT=#c6d9f0]من نيرو خواستم و خداوند مشكلاتي سر راهم قرار داد، تا قوي شوم.
[/HIGHLIGHT]
[/center]
اما چنين نشد ! در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را زير زمين بخزد و هرگز نتوانست با بال هايش پرواز كند.
آن شخص مهربان نفهميد كه ...
محدوديت پيله و تقلا براي خارج شدن از سوراخ ريز آن را خدا براي پروانه قرار داده بود، تا با آن وسيله مايعي از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پيله به او امكان پرواز دهد.
گاهي اوقات در زندگي فقط به تقلا نياز داريم. اگر خداوند مقرر مي كرد بدون هيچ مشكلي زندگي كنيم، فلج مي شديم به اندازه كافي قوي نمي شديم و هرگز نمي توانستيم پرواز كنيم.
[center]
[HIGHLIGHT=#c6d9f0]من نيرو خواستم و خداوند مشكلاتي سر راهم قرار داد، تا قوي شوم.
[/HIGHLIGHT]
[/center]
هیچگاه به خاطر “هیچکس” دست از “ارزشهایت” نکش …
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !
الهه السادات امیری نایینی
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !
الهه السادات امیری نایینی
وجود خدا
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.
در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.
آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.
وقتی به موضوع ? خدا ? رسیدند.
آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.
به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود.
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.
آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.
مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.
در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.
آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.
وقتی به موضوع ? خدا ? رسیدند.
آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.
به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود.
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.
آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.
مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.
هیچگاه به خاطر “هیچکس” دست از “ارزشهایت” نکش …
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !
الهه السادات امیری نایینی
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !
الهه السادات امیری نایینی
شیطان ....
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن كرده بود؛فریب میفروخت.
مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو میكردند و هول میزدند و بیشتر میخواستند
توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،دروغ و جنایت ، جاهطلبی و ...
هر كس چیزی میخرید و در ازایش چیزی میداد.
بعضیها تكهای از قلبشان را میدادند و بعضی پارهای از روحشان را.
بعضیها ایمانشان را میدادند و بعضی آزادگیشان را
شیطان میخندید و دهانش بوی گند جهنم میداد. حالم را به هم میزد.
دلم میخواست همه نفرتم را توی صورتش تف كنم
انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من كاری با كسی ندارم،
فقط گوشهای بساطم را پهن كردهام و آرام نجوا میكنم.
نه قیل و قال میكنم و نه كسی را مجبور میكنم چیزی از من بخرد. میبینی!
آدمها خودشان دور من جمع شدهاند .جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیكتر آورد و گفت:
البته تو با اینها فرق میكنی.تو زیركی و مومن. زیركی و ایمان، آدم را نجات میدهد
اینها سادهاند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب میخورند.
از شیطان بدم میآمد. حرفهایش اما شیرین بود. گذاشتم كه حرف بزند و
او هی گفت و گفت و گفت
ساعتها كنار بساطش نشستم تا این كه چشمم به جعبهی عبادت افتاد
كه لا به لای چیزهای دیگر بود
دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم
با خودم گفتم: بگذار یك بار هم شده كسی، چیزی از شیطان بدزدد.
بگذار یك بار هم او فریب بخورد
به خانه آمدم و در كوچك جعبه عبادت را باز كردم.
توی آن اما جز غرور چیزی نبود
جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت.
فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،نبود!
فهمیدم كه آن را كنار بساط شیطان جا گذاشتهام
تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش كردم. تمام راه خدا خدا كردم.
میخواستم یقه نامردش را بگیرم.
عبادت دروغیاش را توی سرش بكوبم و قلبم را پس بگیرم.
به میدان رسیدم، شیطان اما نبود
بلند شدم تا بیدلیام را با خود ببرم كه صدایی شنیدم،
آن وقت نشستم و های های گریه كردم. اشكهایم كه تمام شد،
صدای قلبم راو همانجا بیاختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم.
به شكرانه ی قلبی كه پیدا شده بود
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن كرده بود؛فریب میفروخت.
مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو میكردند و هول میزدند و بیشتر میخواستند
توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،دروغ و جنایت ، جاهطلبی و ...
هر كس چیزی میخرید و در ازایش چیزی میداد.
بعضیها تكهای از قلبشان را میدادند و بعضی پارهای از روحشان را.
بعضیها ایمانشان را میدادند و بعضی آزادگیشان را
شیطان میخندید و دهانش بوی گند جهنم میداد. حالم را به هم میزد.
دلم میخواست همه نفرتم را توی صورتش تف كنم
انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من كاری با كسی ندارم،
فقط گوشهای بساطم را پهن كردهام و آرام نجوا میكنم.
نه قیل و قال میكنم و نه كسی را مجبور میكنم چیزی از من بخرد. میبینی!
آدمها خودشان دور من جمع شدهاند .جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیكتر آورد و گفت:
البته تو با اینها فرق میكنی.تو زیركی و مومن. زیركی و ایمان، آدم را نجات میدهد
اینها سادهاند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب میخورند.
از شیطان بدم میآمد. حرفهایش اما شیرین بود. گذاشتم كه حرف بزند و
او هی گفت و گفت و گفت
ساعتها كنار بساطش نشستم تا این كه چشمم به جعبهی عبادت افتاد
كه لا به لای چیزهای دیگر بود
دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم
با خودم گفتم: بگذار یك بار هم شده كسی، چیزی از شیطان بدزدد.
بگذار یك بار هم او فریب بخورد
به خانه آمدم و در كوچك جعبه عبادت را باز كردم.
توی آن اما جز غرور چیزی نبود
جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت.
فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،نبود!
فهمیدم كه آن را كنار بساط شیطان جا گذاشتهام
تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش كردم. تمام راه خدا خدا كردم.
میخواستم یقه نامردش را بگیرم.
عبادت دروغیاش را توی سرش بكوبم و قلبم را پس بگیرم.
به میدان رسیدم، شیطان اما نبود
بلند شدم تا بیدلیام را با خود ببرم كه صدایی شنیدم،
آن وقت نشستم و های های گریه كردم. اشكهایم كه تمام شد،
صدای قلبم راو همانجا بیاختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم.
به شكرانه ی قلبی كه پیدا شده بود
هیچگاه به خاطر “هیچکس” دست از “ارزشهایت” نکش …
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !
الهه السادات امیری نایینی
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !
الهه السادات امیری نایینی
زندگی .........
در افسانه ها آمده روزي که خداوند جهان را آفريد فرشتگان مقرب را به بارگاه
خود فرا خواند و از آنها خواست تا براي پنهان کردن راز زندگي پيشنهاد بدهند∙
يکي از فرشتگان به پروردگار گفت:خداوندا آنرا در زير زمين مدفون کن∙
فرشته ديگري گفت آن را در زير درياها قرار بده∙
و سومي گفت راز زندگي را در کوهها قرار بده∙
ولي خداوند فرمود اگر من بخواهم به گفته هاي شما عمل کنم فقط تعداد
کمي از بندگانم قادر خواهند بود آن را بيابند در حالي که من مي خواهم راز
زندگي در دسترس همه بندگانم باشد∙
در اين هنگام يکي از فرشتگان گفت فهميشدم کجاهي خداي مهربان راز
زندگي را در قلب بندگانت قرار بده زيرا هيچ کس به اين فکر نمي افتد که
براي پيدا کردن آن بايد به قلب و درون خودش نگاه کند∙
و خداوند اين فکر را پسنديد
در افسانه ها آمده روزي که خداوند جهان را آفريد فرشتگان مقرب را به بارگاه
خود فرا خواند و از آنها خواست تا براي پنهان کردن راز زندگي پيشنهاد بدهند∙
يکي از فرشتگان به پروردگار گفت:خداوندا آنرا در زير زمين مدفون کن∙
فرشته ديگري گفت آن را در زير درياها قرار بده∙
و سومي گفت راز زندگي را در کوهها قرار بده∙
ولي خداوند فرمود اگر من بخواهم به گفته هاي شما عمل کنم فقط تعداد
کمي از بندگانم قادر خواهند بود آن را بيابند در حالي که من مي خواهم راز
زندگي در دسترس همه بندگانم باشد∙
در اين هنگام يکي از فرشتگان گفت فهميشدم کجاهي خداي مهربان راز
زندگي را در قلب بندگانت قرار بده زيرا هيچ کس به اين فکر نمي افتد که
براي پيدا کردن آن بايد به قلب و درون خودش نگاه کند∙
و خداوند اين فکر را پسنديد
هیچگاه به خاطر “هیچکس” دست از “ارزشهایت” نکش …
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !
الهه السادات امیری نایینی
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !
الهه السادات امیری نایینی
فکر کردن
می گویند در زمانهای دور پسری بود که به اعتقاد پدرش هرگز نمی توانست با دستانش کار با ارزشی انجام دهد. این پسر هر روز به کلیسایی در نزدیکی محل زندگی خود می رفت و ساعتها به تکه سنگ مرمر بزرگی که در حیاط کلیسا قرار داشت خیره می شد و هیچ نمی گفت. روزی شاهزاده ای از کنار کلیسا عبور کرد و پسرک را دید که به این تکه سنگ خیره شده است و هیچ نمی گوید. از اطرافیان در مورد پسر پرسید. به او گفتند که او چهار ماه است هر روز به حیاط کلیسا می آید و به این تکه سنگ خیره می شود و هیچ نمی گوید.
شاهزاده دلش برای پسرک سوخت. کنار او آمد و آهسته به او گفت: «جوان، به جای بیکار نشسستن و زل زدن به این تخته سنگ، بهتر است برای خود کاری دست و پا کنی و آینده خود را بسازی.»
پسرک در مقابل چشمان حیرت زده شاهزاده، مصمم و جدی به سوی او برگشت و در چشمانش خیره شد و محکم و متین پاسخ داد: «من همین الان در حال کار کردن هستم!» و بعد دوباره به تخته سنگ خیره شد.
شاهزاده از جا برخاست و رفت. چند سال بعد به او خبر دادند که آن پسرک از آن تخته سنگ یک مجسمه با شکوه از حضرت داوود ساخته است. مجسمه ای که هنوز هم جزو شاهکارهای مجسمه سازی دنیا به شمار می آید. نام آن پسر «میکل آنژ» بود!
قبل از شروع هر کار فیزیکی بهتر است که به اندازه لازم در موردش فکر کرد. حتی اگر زمان زیادی بگیرد .
شاهزاده دلش برای پسرک سوخت. کنار او آمد و آهسته به او گفت: «جوان، به جای بیکار نشسستن و زل زدن به این تخته سنگ، بهتر است برای خود کاری دست و پا کنی و آینده خود را بسازی.»
پسرک در مقابل چشمان حیرت زده شاهزاده، مصمم و جدی به سوی او برگشت و در چشمانش خیره شد و محکم و متین پاسخ داد: «من همین الان در حال کار کردن هستم!» و بعد دوباره به تخته سنگ خیره شد.
شاهزاده از جا برخاست و رفت. چند سال بعد به او خبر دادند که آن پسرک از آن تخته سنگ یک مجسمه با شکوه از حضرت داوود ساخته است. مجسمه ای که هنوز هم جزو شاهکارهای مجسمه سازی دنیا به شمار می آید. نام آن پسر «میکل آنژ» بود!
قبل از شروع هر کار فیزیکی بهتر است که به اندازه لازم در موردش فکر کرد. حتی اگر زمان زیادی بگیرد .
هیچگاه به خاطر “هیچکس” دست از “ارزشهایت” نکش …
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !
الهه السادات امیری نایینی
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !
الهه السادات امیری نایینی
خدا یا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه هایی که برای زیستن گدشته است حسرت نخورم
و مرا مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم
خدا یا تو چگونه زیستن را به من بیاموز ،
چگومه مردن را خود خواهم اموخت
خدا یا رحمتی عطا کن تا ایمان نام و نان برای من نیاورد
و قوتم بخش نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم
خدایا مگذار که ایمانم به اسلام و عشقم به خاندان پیامبر مرا با کسبه دین با حمله تعصب و عمل ارتجاع هم اواز کند
خدایا مرا از این فاجعه پلید مصلحت پرستی که چون همه کس گیر شده است و قاحتش از یاد رفته،
بیماری شده است که از فرط عمومیتش هر که از ان سالم مانده باشد بیمار می نماید
رهایی بخش
و اخلاص،اخلاص، یکتایی،یکتویی، خالص شدن برای او ،خالص شدن به روی او
و بودن ادمی به خلوص،
که دوست داشتن اگر به اخلاص رسیده باشد دوست را به دوست همانند میکند!
دکتر علی شریعتی
و مرا مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم
خدا یا تو چگونه زیستن را به من بیاموز ،
چگومه مردن را خود خواهم اموخت
خدا یا رحمتی عطا کن تا ایمان نام و نان برای من نیاورد
و قوتم بخش نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم
خدایا مگذار که ایمانم به اسلام و عشقم به خاندان پیامبر مرا با کسبه دین با حمله تعصب و عمل ارتجاع هم اواز کند
خدایا مرا از این فاجعه پلید مصلحت پرستی که چون همه کس گیر شده است و قاحتش از یاد رفته،
بیماری شده است که از فرط عمومیتش هر که از ان سالم مانده باشد بیمار می نماید
رهایی بخش
و اخلاص،اخلاص، یکتایی،یکتویی، خالص شدن برای او ،خالص شدن به روی او
و بودن ادمی به خلوص،
که دوست داشتن اگر به اخلاص رسیده باشد دوست را به دوست همانند میکند!
دکتر علی شریعتی
هیچگاه به خاطر “هیچکس” دست از “ارزشهایت” نکش …
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !
الهه السادات امیری نایینی
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !
الهه السادات امیری نایینی
سوالی که خدا از تو نمیپرسد!!
1- خداوند از تو نخواهد پرسید پوست تو به چه رنگ بودبلکه از تو خواهد پرسید که چگونه انسانی بودی؟
2- خداوند از تو نخواهد پرسید که چه لباس هایی در کمد داشتی بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر لباس پوشاندی؟
3- خداوند از تو نخواهد پرسید زیربنای خانه ات چندمتر بودبلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر در خانه ات خوش آمد گفتی؟
4- خداوند از تو نخواهد پرسید در چه منطقه ای زندگی می کردیبلکه از تو خواهد پرسید چگونه با همسایگانت رفتار کردی؟
5- خداوند از تو نخواهد پرسید چه تعداد دوست داشتیبلکه از تو خواهد پرسید برای چندنفر دوست و رفیق بودی؟
6- خداوند از تو نخواهد پرسید میزان درآمد تو چقدر بودبلکه از تو خواهد پرسید آیا فقیری را دستگیری نمودی؟
7- خداوند از تو نخواهد پرسید عنوان و مقام شغلی تو چه بودبلکه از تو خواهد پرسید آیا سزاوار آن بودی وآن را به بهترین نحو انجام دادی؟
8- خداوند از تو نخواهد پرسید که چه اتومبیلی سوار می شدیبلکه از تو خواهد پرسید که چندنفر را که وسیله نقلیه نداشتند به مقصد رساندی؟
9- خداوند از تو نخواهد پرسید چرا این قدر طول کشید تا به جست و جوی رستگاری بپردازیبلکه با مهربانی تو را به جای دروازه های جهنم، به عمارت بهشتی خود خواهد برد.
10- خداوند از تو نخواهد پرسید که چرا این مطلب را برای دوستانت نخواندی بلکه خواهد پرسید آیا از خواندن آن برای دیگران در وجدان خود احساس شرمندگی می کردی؟
2- خداوند از تو نخواهد پرسید که چه لباس هایی در کمد داشتی بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر لباس پوشاندی؟
3- خداوند از تو نخواهد پرسید زیربنای خانه ات چندمتر بودبلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر در خانه ات خوش آمد گفتی؟
4- خداوند از تو نخواهد پرسید در چه منطقه ای زندگی می کردیبلکه از تو خواهد پرسید چگونه با همسایگانت رفتار کردی؟
5- خداوند از تو نخواهد پرسید چه تعداد دوست داشتیبلکه از تو خواهد پرسید برای چندنفر دوست و رفیق بودی؟
6- خداوند از تو نخواهد پرسید میزان درآمد تو چقدر بودبلکه از تو خواهد پرسید آیا فقیری را دستگیری نمودی؟
7- خداوند از تو نخواهد پرسید عنوان و مقام شغلی تو چه بودبلکه از تو خواهد پرسید آیا سزاوار آن بودی وآن را به بهترین نحو انجام دادی؟
8- خداوند از تو نخواهد پرسید که چه اتومبیلی سوار می شدیبلکه از تو خواهد پرسید که چندنفر را که وسیله نقلیه نداشتند به مقصد رساندی؟
9- خداوند از تو نخواهد پرسید چرا این قدر طول کشید تا به جست و جوی رستگاری بپردازیبلکه با مهربانی تو را به جای دروازه های جهنم، به عمارت بهشتی خود خواهد برد.
10- خداوند از تو نخواهد پرسید که چرا این مطلب را برای دوستانت نخواندی بلکه خواهد پرسید آیا از خواندن آن برای دیگران در وجدان خود احساس شرمندگی می کردی؟
هیچگاه به خاطر “هیچکس” دست از “ارزشهایت” نکش …
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !
الهه السادات امیری نایینی
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !
الهه السادات امیری نایینی
[JUSTIFY]نــــــــــوبــــــــــــــــل
آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند!
زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامهها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است.
آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را میخواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد: "آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مرگ آورترین سلاح بشری مرد!"
آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟
سریع وصیت نامهاش را آورد. جملههای بسیاری را خط زد و اصلاح کرد.
پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزهای برای صلح و پیشرفتهای صلح آمیز شود.
امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جایزهها فیزیک و شیمی نوبل و ... میشناسیم.
او امروز، هویت دیگری دارد.یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است![/JUSTIFY]
آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند!
زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامهها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است.
آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را میخواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد: "آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مرگ آورترین سلاح بشری مرد!"
آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟
سریع وصیت نامهاش را آورد. جملههای بسیاری را خط زد و اصلاح کرد.
پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزهای برای صلح و پیشرفتهای صلح آمیز شود.
امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جایزهها فیزیک و شیمی نوبل و ... میشناسیم.
او امروز، هویت دیگری دارد.یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است![/JUSTIFY]
[JUSTIFY]ديل كارنگي:"..........به عقيده من راه حقيقي موفقيت درهررشته اين است كه شما خود را در آن رشته به مرحله استادي برسانيد.من عقيده به پخش قوا وانرژي دركارهاي مختلف ندارم وكمتركسي را ديده ام كه به چندين كار علاقه مند باشد وبه جايي رسيده باشد.مرداني كه موفق گشته اند كساني بوده اند كه يك رشته را انتخاب كرده ودر آن رشته غرق شده اند."
[/JUSTIFY]
[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]تو هم مي تواني ايمان آوري كه رنج،تفاوتي است بين آنچه هستي وآنچه مي خواهي باشي.تفاوتي است بين آنچه هست وآنچه تو مي خواهي باشد.
وقتي شرمسارگذشتهء ناقص خويشي،ياوقتي نگران آيندهء نامعلوم خودي،بدان كه درزمان حال زندگي نمي كني
آن وقت رنج راتجربه مي كني،خود را بيمارمي كني و ناشادمان هستي.
بدان گذشتهء تو زمان حال بوده است وآينده ات زمان حال خواهد بود،پس زمان حال تنها واقعيتي است كه مي تواني تجربه كني.[/JUSTIFY]كتاب هديهءارزشمند،نوشته اسپنسرجانسون
[JUSTIFY]حرفهاي ما هنوز ناتمام .......
تا نگاه مي كني وقت رفتن است
باز هم همان حكايت هميشگي!
پيش از آن كه باخبرشوي لحظهء عزيمت ،تو ناگزير مي شوي
آي......
اي دريغ و حسرت هميشگي
ناگهان چقدر زود دير ميشود.
قيصرامين پور
امروز نخستين روز آيندهء توست!
[/JUSTIFY]
وقتي شرمسارگذشتهء ناقص خويشي،ياوقتي نگران آيندهء نامعلوم خودي،بدان كه درزمان حال زندگي نمي كني
آن وقت رنج راتجربه مي كني،خود را بيمارمي كني و ناشادمان هستي.
بدان گذشتهء تو زمان حال بوده است وآينده ات زمان حال خواهد بود،پس زمان حال تنها واقعيتي است كه مي تواني تجربه كني.[/JUSTIFY]كتاب هديهءارزشمند،نوشته اسپنسرجانسون
[JUSTIFY]حرفهاي ما هنوز ناتمام .......
تا نگاه مي كني وقت رفتن است
باز هم همان حكايت هميشگي!
پيش از آن كه باخبرشوي لحظهء عزيمت ،تو ناگزير مي شوي
آي......
اي دريغ و حسرت هميشگي
ناگهان چقدر زود دير ميشود.
قيصرامين پور
امروز نخستين روز آيندهء توست!
[/JUSTIFY]
- naderloo
- مدیر کل
- پست: 2793
- تاریخ عضویت: 08 نوامبر 2008 00:00
- حالت من: Khaste
- محل اقامت: تهران
- تماس:
واقعیت خنده دارترین لطیفه دنیا است
[JUSTIFY]جملات قصار جورج برنارد شاو:
یک مرد تا زمانی که صحبتهایش را انکار نکنید حرفی نمیزند!
روش جوک گفتن من این است که واقعیت را بگویم. واقعیت خندهدارترین لطیفه دنیا است.
وقتی که انسان بخواهد ببری را بکشد اسمش را ورزش میگذارد اما اگر ببر بخواهد او را بکشد اسمش درنده خویی است.
عده کمی از مردم بیش از یک یا دو بار در سال فکر میکنند. من با یکي - دو بار فکر کردن در هفته برای خودم شهرتی دست و پا کردم.
مرد خردمند سعی میکند خودش را با دنیا سازگار کند و مرد نابخرد اصرار دارد که دنیا را با خودش سازگار کند. بنابراین کلیه پیشرفتها بستگی به تلاشهاي مرد نابخرد دارد.
ما از تجربه کردن میآموزیم که انسان هیچگاه از تجربه کردن چیزی نمیآموزد.
اگر وقت کافی باشد هر چیزی برای هر کسی دیر یا زود اتفاق میافتد.
اگر در موزه ملی آتش سوزی شود، کدام نقاشی را نجات خواهم داد؟ البته آن را که به در خروجي نزدیکتر است.
تنها کسی که با من درست رفتار میکند خیاطم است که هر بار که مرا میبیند، اندازههای جدیدم را میگیرد؛ بقیه به همان اندازه قبلی چسبیدهاند و توقع دارند من خودم را با آنها جور کنم.
در زندگی دو تراژدی وجود دارد: اینکه به آنچه قلبت میخواهد نرسی و اینکه برسی!
انسانهای خوشبین و بدبین هردو برای جامعه مفید هستند، خوشبین هواپیما را اختراع میکند و بدبین چتر نجات را!
ترور شدیدترین نوع سانسور است!
وقتی چیزی خندهدار است با دقت در آن حقیقتی پنهان را جست و جو کنید[/JUSTIFY]
یک مرد تا زمانی که صحبتهایش را انکار نکنید حرفی نمیزند!
روش جوک گفتن من این است که واقعیت را بگویم. واقعیت خندهدارترین لطیفه دنیا است.
وقتی که انسان بخواهد ببری را بکشد اسمش را ورزش میگذارد اما اگر ببر بخواهد او را بکشد اسمش درنده خویی است.
عده کمی از مردم بیش از یک یا دو بار در سال فکر میکنند. من با یکي - دو بار فکر کردن در هفته برای خودم شهرتی دست و پا کردم.
مرد خردمند سعی میکند خودش را با دنیا سازگار کند و مرد نابخرد اصرار دارد که دنیا را با خودش سازگار کند. بنابراین کلیه پیشرفتها بستگی به تلاشهاي مرد نابخرد دارد.
ما از تجربه کردن میآموزیم که انسان هیچگاه از تجربه کردن چیزی نمیآموزد.
اگر وقت کافی باشد هر چیزی برای هر کسی دیر یا زود اتفاق میافتد.
اگر در موزه ملی آتش سوزی شود، کدام نقاشی را نجات خواهم داد؟ البته آن را که به در خروجي نزدیکتر است.
تنها کسی که با من درست رفتار میکند خیاطم است که هر بار که مرا میبیند، اندازههای جدیدم را میگیرد؛ بقیه به همان اندازه قبلی چسبیدهاند و توقع دارند من خودم را با آنها جور کنم.
در زندگی دو تراژدی وجود دارد: اینکه به آنچه قلبت میخواهد نرسی و اینکه برسی!
انسانهای خوشبین و بدبین هردو برای جامعه مفید هستند، خوشبین هواپیما را اختراع میکند و بدبین چتر نجات را!
ترور شدیدترین نوع سانسور است!
وقتی چیزی خندهدار است با دقت در آن حقیقتی پنهان را جست و جو کنید[/JUSTIFY]
[font=Times New Roman]به كاري مشغول شويد كه به آن علاقه منديد<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /><o:p></o:p>[/font]
[font=Times New Roman]معروف است اديسون بسيارسخت كوش وفعال بوده است.به طوريكه گاهي 16 ساعت ازشبانه روز رادرآزمايشگاه خود صرف مطالعه وتحقيق و انجام آزمايشات علمي مي كرده و دربرابر اين سؤال كه آيا ازاين همه فعاليت خسته نمي شود،گفته است كه من 16 ساعت كارنمي كنم بلكه 16 ساعت درحال تفريح هستم.
به كاري مشغول شويد كه به آن علاقه داريد يا به آنچه مشغوليد علاقه مند شويد.
شما عظيم ترازآني هستيد كه مي انديشيد- نوشته مسعود لعلي[/font]<o:p></o:p>
[font=Times New Roman]معروف است اديسون بسيارسخت كوش وفعال بوده است.به طوريكه گاهي 16 ساعت ازشبانه روز رادرآزمايشگاه خود صرف مطالعه وتحقيق و انجام آزمايشات علمي مي كرده و دربرابر اين سؤال كه آيا ازاين همه فعاليت خسته نمي شود،گفته است كه من 16 ساعت كارنمي كنم بلكه 16 ساعت درحال تفريح هستم.
به كاري مشغول شويد كه به آن علاقه داريد يا به آنچه مشغوليد علاقه مند شويد.
شما عظيم ترازآني هستيد كه مي انديشيد- نوشته مسعود لعلي[/font]<o:p></o:p>
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 2 مهمان